۱ ـ
نپرس ،خبری نیست
امروز هم مسیر اداره و خانه را رفتم و برگشتم
فلوکستین خوردم
و به اخبار گوش دادم
باران ملخ در مزارع شمال
خودکشی دلفینها در جنوب
ماهواره امید، اولین عکسهایش را از فضا فرستاد
از آن بالا
انسان هر روز دورتر می شود
مثل تو از این پایین
دلتنگت شدم و
هی به سیگارها گفتم که دوستت دارم
سیگارها یک یک تمام شدند
باد آمد و
خاکسترشان را برد …
۲ ـ
تلخ می روم
اما یک روز
به شکل برفی بی دعوت بر می گردم
و توی کوچه
خیابان
سر درخت
بام های شهر
یا هر کجا که دلم خواست می نشینم
تو هم که نخواهی
بالاخره از میان همه آدم
یکی پیدا می شود
تا از تکه های سفیدم
آدم برفی شادی بسازد.
۳ ـ سکوت
تو نیستی
و سکوت مثل سوسکی سمج
هی دارد از سر و کول خانه بالا می رود
کتاب ها لال شده اند
و بیرون پر از هیچ های بسیاراست
تنها دلخوشی ام عکس پرنده ایست
که می دانم ان هم یک روز
از دیوار اتاق خواهد پرید
تو نیستی و تمام روزها مبادا هستند
کاش کمی از صدای تو را زیر بالشم پنهان کرده بودم.
دسته: