این قطعه را سال ها پیش ترجمه کردم و در میان کاغذهایم مانده بود . ورلن ، شاعر بسیارلطیف و خوش آهنگی است که در ترجمه چیز چندانی از او باقی نمی ماند.
__________________________
گاه و بی گاه رؤیایی عجیب و دلشکاف بر من عارض می شود
از زنی ناشناس که او را دوست می دارم ومرا دوست می دارد ،
ونه هر دفعه درست همان است ، ونه هر دفعه درست دیگری است
ومرا دوست می دارد و از دل من با خبر است
وچون از دل من باخبراست ، قلب شفّاف من، افسوس !
تنها در برابراوازمعمّا بودن باز می ایستد ،تنها دربرابراو!
ونم پیشانی رنگ باخته ی مرا
تنها می تواند طراوت بخشد،باگریستنش
آیا این زن گندم گون است، سفیداست یا سرخ روی ؟نمی دانم
نامش چیست؟ آنچه به یادم مانده آن است که لطیف وطنین دار است
چون نام محبوب هایی که زندگی به تبعیدگاهشان رانده است .
نگاهش همانند نگاه مجسّمه هاست
وامّا صدایش که دور و آرام و با ابهّت است ،
آهنگ صداهای عزیزی دارد که در خاموشی فرو رفته اند . ۱
______________________________
نام این قطعه Mon Reve Familier است .
منبع :اسلامی ندوشن ، محمّدعلی : نوشته های بی سرنوشت ،چاپ اول نشر یزدا ، تهران ۱۳۸۸ ش ، ص ۳۲۵ .
دسته: