دو رباعی و یک غزل از محمّد حسین ملکیان ( فراز ) |
|
نزدیک سحر ، عکس زن اش را بوسید
لب های یخ ِ ترس، تن اش را بوسید
آرام دو پله تا خدا بالا رفت
یک حلقه طناب ، گردن اش را بوسید
*****
با عقل ِ خودم بسنجمت یا با حس؟
حیف است بسنجند طلا را با مس
در توصیف ات قافیه قحط است! ببین
حتی زِبونی منم به پاد افتادِس!
*****
آن شب صدای من به صدایت نمی رسید
دستم دراز بود ، قبایت نمی رسید!
آهوی رد پای تو از خانه می گذشت
هرچند گرد کوچه به پایت نمی رسید
پاهای تو به قلب مه جاده می زد و
چشمان من به فاصله هایت نمی رسید
می رفتی و روان پی تو کاسه کاسه اشک
چیزی جز این به ذهن ِ روایت نمی رسید
با هرنسیم ، پشت سرت نامه می شدم
هی نامه پشت ِ نامه برایت نمی رسید؟
من بارها تو را ز خدا خواستم ولی
زور خدای من به خدایت نمی رسید!
دسته: شعر | نويسنده: admin
|
نظرات بینندگان:
سامان سپنتا گفته:
درود بر شما هم رباعی ها زیباست هم غزل هاتان .
حمد شرفی گفته:
رباعی اول فوق العاده بود. حس انگیزی بی نظیری داشت. هزاران درود
محمد رضانصر گفته:
سلام محمد حسین از دوستان نزدیکمه،تقریبا تموم انجمن های اصفهان رو با هم عضو یم،یراش از خدا توفیق می طلبم
سعید عباسی گفته:
واقعا شعرهایت زیباس انشالله که موفق باشی