آنچه از نیّت تاریخ پیداست ، مرور متناوب بر ماهیت و سیر تحقّق آرمان ها ی آدمی بر خاستگاه هستن بس ضروری است . بازخوانی آرزوهایی که روزی از فرط ایمان ، هدف جلوه می کرد و آرمان هایی که همچنان به حکم امیدواری ، انسان را به رؤیت سحرگاه آینده تسلّی می بخشد ، امّا در همان لحظه که انسان متعلّق به جغرافیای دلهره ، هستن را آغاز می کند ، مدام بر اندیشه اش دیکته می شود که او به یک لحظه از تناهی محدود نیست و می بایستی بر جستجوی تمامیت خود اصرار ورزد تا حداقل بتواند خود و خرد نقّادش را راضی نگاه دارد که بودن و هستن او بر هر فعلی تقدم دارد و نیز بتواند بر تعارضات اجباری دیگران چیره شود . از غایت ساختار متفکّران و روشنگران دیروز بر می آید که صورت بندی و آرایش ساختار اندیشه بشر ریشه در تأثیراتی دارد که از محیط اطراف پذیرفته است و سپس به مهارتی بدل گشته است که در پیوست این تحوّل ، ساختار او طی قرن ها توانسته پدیده ها را به واسطه ی یک رشته افکار منطقی به هم ربط دهد تا با پیش بینی نتایج آن ، دست به تدوین ساختار سوژه بزند . در واقع بنیاد فلسفیدن انسان متفکر ریشه در همین آغاز دارد .
در شناخت ترتیب زمانی هستندگی انسان ، ترانه ی لمس هر دورانی همواره از گلوگاه مبتداهایی عبور کرده است که هر گاه هوس زمزمه ی فریاد شادمانی به سراغش آمده است ، نمایش آرمان ها ، او را از پس یکی از خاستگاهای اساسی وجودش به تحقّق اثبات ایده ها امیدوار ساخته است. خاستگاهی که در پیوستاروجود ، او را از بیهودگی تکرار و تمرین نفس کشیدن در طول هستی تاریخ مدارش متوجّه زندگی کردن و ارزش وجودی اش کرده است . میل به حقیقت جویی و لذّت طلبی از این باب اساسی است که شاید بتوان با بررسی این خاستگاه آدمی ، برای هماهنگی و سازگاری در بین اندیشه ها ی متفاوت چاره ای اندیشید .
تحلیل و بررسی مکاتب متعدّد ، مخاطب را متوجّه این موضوع می کند که اغلب تلاش متفکّران بر تکوین و ارائه ایدئولوژی هایی است که بیشتر منوط به آرام سازی و تسکین میل حقیقت طلبی و ارضای میل لذّت خواهی آنها است . البتّه این ابژه با توجه به این که وابسته های بیشتری را در بر می گیرد جنبه ی اخلاقی نیز دارد ، امّا تمامی آنها مشروط به ساختاری است که در پی ارضای چیدمان خاستگاه اندیشه و افکار خود است . چیدمانی که از فاعلیت ساختار محیط و فعلیت ذهن استعلایی ، او را به مرتّب کردن سر فصل های اندیشه اش به واسطه ی تفکّر می رساند .
از این رو پیوسته از پس تلاقی سوژه با ابژه ای مکتوب ، همواره به تجربه ی آگاهی ای رسیده ایم که آدمی را مبهوت و شادکام ، سوار بر مرکبی رقصان به سوی رستگاری و جاودانگی روانه کرده است ؛ در حالی که از پس همین تناقض سوژه ( ذهن ) و ابژه ( عین) ، فهم آدمی به شریان حوزه ای برخورده است که هستی از بیرون را به تردید وجودی برای خود تعبیر کرده است و نقش انکار ناپذیر پیش فهم ها را تجربه کرده است . پیش فهم هایی که در ساختار پیش فرضهای اولیه مقدّمات سوبژکتیویته را فراهم می کند و به عنوان اصول و مفاهیم ابتدایی ، بستر شناخت و تشخیص امور را مهیّا می سازد .
شاید بر همگان نیز عیان باشد که صرافت تحقّق اندیشه نو بنیاد در گرو لمس آگاهی است . ادّعایی که اکنون در هر جغرافیای مسموم ، آدمی را به بهانه ی سکوت بر ترک لحظه وا می دارد و شاکله ی خرد ورزی او را در مقابل خواسته ی هر آنچه دیگری بخواهد مقاوم می سازد و خاستگاهی که از پس گذرگاه تاریخ مند گندم و آهن به ضرورت تفکر نو گرایی رسیده است که اندیشه ی امروزی را به صرافت شناسایی غایت این من گویی کشانده شود .
اگر به قول ارسطو غایت همه چیز به خودش برگردد ،پس این استدلال به جا خواهد بود که همه چیز را متوجّه “من” بدانیم ، حال فرضا چه پی گیر خاستگاه لذّت جویی باشیم ، چه در پی واکاوی میل حقیقت طلبی ؛ آنچه عیان است سیطره ی این فضاست که از سرحد امیال روزانه ی لذّت طلبانه تا ایدئولوژی و اندیشه ی ساختارمدارانه گسترده است ؛ بنابراین انسان برای سرکردن ایده ی دگرپذیری اش ، یا در پی اندیشه ی جدید و نوبنیاد خواهد بود یا در تکاپوی اندیشه ی مکاتب دیگر که با هدف آیین بندی آن اندیشه به اصلاحات ، دست به تفسیری جدید و اصلاحی بر مرجع آن می زند تا بدین باب مسیر آن رودخانه را به سمت ساختار خویش تغییر دهد .؛ از این رواگر سیطره ی بازه ی لذّت ها و طلب شناخت حقایق را منوط و مشروط به گستره ی چیدمان افکار انسان ها بدانیم ، به حکم نانوشته ای بر می خوریم که اندیشه ی مدنی را متوجّه پذیرش و احترام به ساختار ذهنی متفاوت انسانها و سازگاری با آنها می دارد . در واقع ریشه سازگاری و تعامل اندیشه ها در چیدمان هایی است که بسته به مؤلّفه های حاکم بر هر ساختاری متفاوت است و نمی توان فعلی را بر دیگری رجحان داد و بایستی تعامل و سازگاری را حداقل در تعاملات اجتماعی رعایت کرد . شاید این آرمانی باشد که در یک جغرافیای بیمار ، قابل تجربه کردن نباشد .
بدین باب رویکرد اندیشه ی حریص امروزی با گذر از مجرای تعارضات تاریخی در ابنای ساختاری عیان گشته که صرفا مبانی انکار را منظور می دارد و بر همگان ملموس است که مبانی ناطقانی چون این و آن ، با ترانه ی سودانگاری منسوخی نواخته می شود که صرفا از بازگرداندن همه امور به “من خویش” هستن را پی می گیرند و دست آخر سردرگمی را بر اندیشه ی امروز القا می کنند . این در شرایطی است که همچنان روشنگرانی با جامه ی تغییر، در حالی بر تحقّق اراده و تفکّر که در رابطه ی تنگاتنگ با وجود خویش است ، ایمان دارند که حتّی با وجود این که پیوسته کلام انکار بر آنان دیکته شود نمایش شور انگیز بودن خویش را سعی بر اجرای امید دارند، امّا شگفت از نشر ادعای نزاعی عادلانه است که نفی حضور را مدام از آغاز گذشته به آینده ای نا معلوم به بهانه ی حذف اندیشه ی اکنون فرمایش می دارد و حیرت از خستگی نا پذیری روشنگرانی است که پیوسته بر اثبات اکنون تاکید دارند .
البتّه ذکر این مهم ضروری است که امروزه ساختار زندگی روزمره به گواه اندیشه مکتوب بیش از آن که در ید قدرت روشنگری باشد ، در سیطره رخداد ها است و اکنون آهنگ صلاحدید مکتوبات تاریخ به جولانگاه بدیهه سازی رسیده است ؛ بنابراین اگر من خواهان آن باشم که فعلیت اموراتم به تسلّی اندیشه ی سبز کمک کند ، بایستی با ساعات و فصول محزون ، خود را هماهنگ سازم تا از آفتاب بیاموزم که تاریخ همه چیز نیست و شرط سازگاری و تعامل را از شناسایی چیدمان متفاوت آرایش اندیشه ها درک کنم و به باور مدنیت احترام بگذارم .
از این رو شاید خاستگاه “من می اندیشم ، پس هستم ” ؛ ” احساس می کنم ، پس هستم” ؛ ” عصیان می کنم ، پس هستم ” از شناسایی غایت “من” بیشتر ملموس باشد . البتّه اینها همگی زوایای مصائب فلسفیدن مردانی بوده است که گاه از فرط اصرار بر گستاخی ، به سرایه ای بدل گشته اند تا امروزه روز دیگران را بر مسند مکتوب هر آنچه باشم پس هستم ، بنشاند و دست آخر ، تنها لرزشی چند بر واژگان آن مردان به جای بگذارند .
امّا خاستگاه استعلا پذیر و منحصر به فرد اندیشه ای که ناگهان از پس آرمان خود ، افسوس را از برای تسلای میراث رنج روزگار اکنون تجربه کرده است ، تحمّل سوز انتظار فراموشی نردبان تاریک را ندارد . حال دیگر شاید حجره ها مجاب شده باشند تا کتاب ها را بر حوض های پر از آبی رها کنند که حماسه حسرت را بر رخداد بودن آدمی ، دیرگاهی است به یادگار دارند .
لزوم آزادی چهارگانه وقتی به سر خط آزادی از نیازمندی می رسد ، من و تو را متوجّه غایتی می دارد که به خاستگاه “من” اطلاق می شود و در سیطره ی مدنیت بینا ، انسان امروزی را دعوت به سازگاری با اندیشه ها می دارد و برای دنیای امروز از پی هر ساختاری ، تجلّی آرمانها را به سمبل تمامی ملل امروز بدل می دارد و سرانجام هر آنکه هست را به اعتماد شرط سازگاری فرا می خواند . شاید روزی رقص آرمان ها بر زادگاه مدنیت نوید فراخوانی به سوی لمس سازگاری و تعامل من و تو باشد .
دسته: