چند رباعی از حسین رجب دری |
|
بگذار که فصل ها زمستان باشد
سرما،برف،سوز و باران باشد
میلی که نداری تو به من پس بهتر
تا راه وصال راه بندان باشد
******
از طالع تجزیه ی «ما» می ترسم
تقطیع من و تو به «هجا» ؛می ترسم
ای کاش همیشه التزامی باشیم…
بی یاد تو من ضمیر سوم شخصم!
******
خسته شده ام از این جهان بد رنگ
این مردم صد روی کثیف دل سنگ
بایست که یک فکر اساسی بکنم
یک کلت،دو سه فشنگ، در آخر بنگ … گ …گ
******
تو بر دل من حق اساسی داری
پیوند طریف کوالانسی داری
از بس که سریع در دلم جا گشتی
انگار که عشق آمبولانسی داری
******
یا با شب بی شعر و طرب عادت کن
یا مایه بذار از خودت همت کن
تا شعر دوباره ای بجوشد از من
یک بوسه بده خیال خود راحت کن
******
تا چشم گشود کار از کار گذشت
با ضربه سخت پتک تکرار گذشت
می خواست که اهل درد باشد اما
بغضی شد و از گلوی دیوار گذشت
دسته: شعر | نويسنده: admin
|
|
|