به زندگی ناقص من برگرد
به حاشیه امن حنابندان
لاشه ها را باید بیرون می ریختم تا به قصه هایشان برگردند
وقتی به اسم من با خاکروبه های خیابان دراز می کشید
نقطه های سیاهی پائین ناخنهایم رشد می کرد
و زن ومردهای زیادی از کنار همین بریدگی بهم پیچیدند
پیاده رو از دستهای در حنا گذاشته ات به من پا می داد
در کنار تنهایی جدیدم که از تابوت درش آوردند
به سپری شدن قصه ها با بدنه ماشینها مشکوکم
حالا که سرما زیر پوستم یکه می خورد
با نوار های سپیدی که بهداشت خیابان را لکه دار می کرد
من که راهی به جز توقف کنار سردخانه ها نداشتم
ماشینها عادات ماهیانه معصومه هایم را به سرعت ترک می کردند
قسمتی از من هر بار در عروسیها به حجله می رفت
تا سنگ جدولها اخر خیابان را در خود حل کرد
دستهایت روی دهانم شکل می گرفت
پاهایم از شدت دردهایم اضافی بود.
دسته: