ـ زنـ/دگی روزمره ی شاعری دارد ـ
حرفت بر دهان این دیوارها
تا چهارراه کلمات قابله می ایستم
من از تمام این شاعران شاعَر ترم
وترم
از بزاق های مثلثاتت
شاهکاری که به شاعر خودش فکر می کند
می کند
صبح ها از خواب هایش بلند می شود
وشب ها ازشعرهایش کوتاه
شاعر/شاهکار تمام مفعولیتش را برعهده می گیرد
تا ردیف متهم هایش بالا بیاید
کلمه ها ازترجیح ترکیب ها ازادغام معناها از
لغتی که تنهاست
تنـ/هاست
که بی تن تن به تن در تنیدن این تن طنین ِتن وتن/وطن
با نفس آمیخته ام در غلتیده ام در پیچیده ام در نفس نفس در…
شاعردرشعر شعار ِشعر شاعر ِشعر شعار ِشاعر (ش ع ا ر)
ازشعر که نه ازشاعر که نه
از تمام آن چه که نه
شاهکار ِِ مُعذب !
تو خودت را فکر می کنی
فکر خودت را می کنی
می کنی/می کنی
شاهکار می ترسد بخوابد
وصبح هیچ تختی از خواب پریده باشد
باشد
بر شاهکار صفحه ها می پیچد
و پاندول شاعری که
می گرینویچد
در کار ِشاهـ
شاهـ ِ کاری که
می شوقانی ام
می خوابانی ام
می
دسته: