شعری از سعید باجووند |
|
به در نگاه می کنم
پنجره می لرزد
وقاب عکس
تکان می خورد
یکی می خواهد ازاین قاب بیرون بپرد
حالا
به هرچه نگاه می کنم
می شود خودم
به آب فکر می کنم
اتاق شکل ماهی می شود
ومن می شوم تور
در چشم های تشنه ی من
چشمه هم تشنه است
وتا سر می چرخانم
کوه
مثل قوچی وحشی
می دود
طبیعت دل من
آن قدر طبیعی می تپد
که جای پای مورچه ای حتا
در آن پیداست
شب
که من کلید خانه ام را گم می کنم
با تکیه کلام ستارگان
ورد می خوانم در گوش اتاق
نه این که جادوگرم
اما
این کلمات به من یاد داده اند
خیلی کارها می شود کرد
مثل همین حالا
که به در نگاه می کنم
وپنجره می خواهد از حسودی بترکد
از چشم های تو حتا
می شود دریا ساخت
ورفت روی مژه هایت نشست
پاروزد تا پنج صبح
با این کلمات
می شود موهای تورا پیچاند
ومثل جاده ی چالوس
از بالایش لیز خورد
با سوزنی به قطر هیچ
بادبادک های خیال تورا
می ترکانم
وقتی
پای این کلمات در میان باشد
دیگر منی نیست که با تو کل کل کند
دسته: شعر | نويسنده: admin
|
نظرات بینندگان:
مرجان گفته:
عالی و زیبا و دلنشین …درودها
|
|