مثل منتقدی که خایه مالی متنی را می کند
جاکشی نخلی را کرده ام که اسپرم ندارد
وهمین پرندگان زیادی را
به تخم گذاری
در خلیج دستور زبان فارسی تحریک کرده است
همیشه ی بغل کردن هایت
کرگدنی که در آغوشم بیدار می شود
شکل تف کردن تجربه ای ست
که با دایره ها در میان می گذاری
و بعد
بی خیال جمله ای که دستخوش احساسات سکسی مولف در متن می شود
زندگی ام را به تو باخته ام
از غروب یک تابلوی رئالیسمی گرفته
تا پستانهای سورئالیسمی یک درخت
ذهنم را باز می گذارم
برای روزهایی که از باغچه خالی ام
خیا بان از اینکه تو را دارد شریف است
از اینکه تو را دارد یک طرفه است
از اینکه با تو می خوابد
و صبح ها
با من بیدار می شوند کوچه هایی که خودشان را
زیر پای کلمات خراب کرده اند
چقدر هی به تو گفتم هی هی هی از روسری ات بدم می آید
اما در گوش گره ی زیر گلوی ات فرو نرفت که نرفت.
سیگار!
تعارف سیگار ِ کون سفید
بخت دختری بود
که ریه هایم را سیاه کرد
و به روی خودش نیاورد زندگی
این مبارزه هرزه گری بر نمی دارد
اشیاء باید بکارت خود را حفظ کنند
برای روزی که انگیزه هایم میل ِ به تجاوز دارند
میل به نخل بودگی در فاصله ی دو انار تاریک
و فرصتی که اگر پیش بیاید
در رنگین کمان شاشیده باشم
و تخیل ام را
مثل مرغی که در زبان انگلیسی چاق تر باشد
گاوتر کرده باشم
_______________________________________________
یاداشتی بر شعر Association free
از مجموعه شعر”شورش علیه بیبی ام بود” دفتراول : علی فتحی مقدم
۱ . از عنوان یکی از شعرهای همین دفتر شروع می کنم یعنی : “دغدغه ی زنانگی فرم” آن جا که دغدغه ی زنانگی فرم که بر پیشانی شعر نشسته ،کلید را بر قفل متن انداخته و ورودی را بر مخاطب می گشاید . و مخاطب درکفش کن ِ پُر شعر ، کفش ها را به خیالِ پذیرایی با شعر بیرون می آورد که دغدغه ی زنِ خانه اش فرم است. اما چرا دغدغه ی زنانگی ؟ شاید شاعر ، شعر را از جنس زن می داند که با آن هیجانات و تموجات روحی اش تا حدی فروکش می کند. که جایی در شعری گفته ام :
شعر ، زن شاعر و/ کلمات : پسران و دختران او / کلیمنی یا حمیرا ! / بر قصید/ دخترا ! پسرا !*
– وشایدم البته پیشِ زن هم ، شعر ، کارکردی شبیه / ازجنس مرد داشته باشد؟-
۲ . در دعوای دراز آهنگ و مکررِ ” فرم بهتر است یا ثروت ؟!” آیا « یای » آمده این بین، از جنس یای مانع الجمع است یا یای فصلی ؟ آیا پیرو منطق دو فازی باشیم و در پیِ حقیقت انگاره ئی ذاتی داشته ، مطلق ِ حقیقت را جستجو کنیم؟ یا مطابق نظریه ی جدولی حقایق در معرفت شناسی ، حقایق را – و نه حقیقت را – همچو کلماتِ جدول کلماتِ متقاطع ، در جدولی در هم ریز، گرد هم بنشانیم که هیچ یک ، بی ارتباط با دیگری و بی همنشینی با او در جدول، رخصت و مجال نشستن نخواهند داشت؟ تصورِ جدولی از حقیقت را جای تصورِ ذاتی از آن برگیریم که شاید در این زمانه کارکردی مناسب تر و بهداشتی تر دارد. آیا محتوای صرف ، شعریت شعر را اثبات می کند یا آیا زبانیت صرف- و با تاکید روی صرف- ؟ گاهی معنا چنان شاعر را می رباید که فرم – به معنای اعم آن- به چشمِ اول نمی آید و گاهی زبان – اساس فرم- و واژه گان، دیگر نه ابزاری برای افاده ی معنا که خود محملی برای القای حال می شود/ می شوند که برای هر دو ، دو شاهد از مولوی شاید گویای این باشد:
جائی معنای محتوا چنان در کام می کشدش که :
مفتعلن مفتعلن کشت مرا…
یا :
قافیه اندیشم و دلدار من/ گویم مندیش جز دیدارمن… و جای دیگر زبان/ واژه ( و نه این که زبان یعنی فقط واژه) برایش وسیله ای می شود برای هم احیا و هم القای حال:
ای مطرب خوش قاقا، تو قی قی و من قوقو
تو دق دق و من حق حق تو هی هی و من هوهو
و شعر فتحی مقدم بی ریا و ادا بگویم اشَ/ اَت که جایی ، پُر محتوا خوش درخشیده و گاهی هم پُر زبان ، خوش تراشیده . اساسن زبان شاکله ی فرم است و شعرِ بی زبان شعر نیست یا لااقل به قول شاملو : در فارسی یکی ازخصوصیات مهم شعر این است که باید در بافت زبان ارائه شود . شعری که نتواند استوار به گرده ی زبان بنشیند عامیانه و بی تعارف گفته باشم “عوامانه ” تلقی می شود . ” (ماهنامه ی تجربه/ نامه ی شاملو به کلاراخانِس )
و اما شعرِ با فرم ِ بی محتوا هم اساسن شعر نیست . البته ” محتوا ” را نه اگر ” معنا ” ی صرف بدانیم ، که معنا یکی از اجزاء محتواست . نتیجه این که به گمانم دو گانه ی فرم / محتوا نه دو گانه ای ” ناهمساز ” که ” با همساز ” می نماید . و بر این سیاق هم دعوا و دعاوی : نقدِ “محتوا محور” بهتر است یا نقدِ ” زبان محور” ؟ را چندان مقبول نمی دانم و صرفِ هر یک را چندان معقول. گاهی این ، گاهی آن ، گاهی هر دو.
۳ . و اما شعر :
به گفته ی لاکان :
” زبان همیشه با فقدان یا غیببت در ارتباط است . ما وقتی از واژه ها استفاده می کنیم که شی ءِ مورد نظرمان حضور ندارد. اگر دنیای ما دارای جامعیت تام بود و هیچ غیبت و خلئی نمی داشت ، نیازی به زبان و واژه و متن نبود . پس در قلمرو « زبان » ، « واقعی » وجود ندارد، آن چه هست جامعیت تام وُ تمام وَ نیز نیازها وَ ارضای نیازهاست . و از این رو قلمرو « واقعی » همیشه فراتر از زبان است و با زبان قابل باز گفتن نیست . و در نتیجه کسی که وارد زبان / متن می شود ناگزیر با فقدان « امرواقع » رو به روست .” (درسنامه نظریه ی ادبی/ مری کلیگز ص ۱۶ )
اما از این که بحث امرِ واقع و زبان از دیدگاه لاکان پیش آورده شد این که : در این شعر ، شاعر از همان آغاز ، عزم فرا روی از زبان را دارد اما می داند که خلیج دستور زبان فارسی- و هر زبان دیگر- نخل های بی اسپرم دارد. از طرفی چون که دچار فقدان است و بی ارتباط – اصیل – با امر واقع (رئال) ، به ناچار « فقدان » را با « زبان » جبران می کند. و از این روست که زندگی اش را باخته می بیند و بی خیالِ جمله ای که دستخوش احساساتِ سکسی (میل و نیاز ) مولف در متن می شود.چرا که در این جدال بین فرا روی از زبان – و دست یابی به امر/ حیث واقع- و این که محکوم به ماندن در زبان است ، دست و پا می زند . و مثل منقدی خایه مال که به کنکاش متن ( زبان ) می پردازد، جاکشی نخلی را – به واسطه ی زبان – کرده که اسپرم ندارد . و اما از زاویه دیگر: اگر چند بعدی بودن و چند بعدی دیدن را یکی از ویژگی های انسان و شاعر – به ویژه امروزی – بدانیم و این که در او « من » های پراکنده و بی پَر ، و دور و نزدیک – و گاه متضاد – از همی زیست می کنند ، لذا شاعر هنگام سرودن شعر ، من های نهان شده در او سر بر می کنند و بی آن که آگاهی انسان / شاعر در این سر برکردن ها نقشی چندان داشته باشد هر به « من » نوعی و گونه ای مجال حضور و بروز در شعر می یابد و خودی نشان می دهد- با لحاظ این ، شاعر خود را به فراخور حال و مجال ، به دست قوه ی خیال می سپارد – حالا اضافه شود به همه ی این ها که : در این آشفتگی ها پای تداعی آزادِ ذهن هم به میان بیاید. اما این مهم نافی این نیست که شاعر/ انسان پس از فراغت از آن « حال » خود را به عنوان یک کل و واحدی انسانی ادراک و تجربه نکند . با هر بار خواندن این شعر – که اسم « تداعی آزاد » بر پیشانی خود دارد – نوعی احساس را از آشفتگی و در هم ریخته گی ذهن و روان انسان به من – خواننده ی شعر – انتقال می دهد . و « من » هایِ در شعرش هرکدام با لحن و حس و رنگی جلوه گری می کند. علاوه بر آن ، تداعی های آزادِ معنایی/ واژه گانیِ تو بر تو، و تو درتویی که دست می دهد،به هزار تویی می کشانَدَم که توامان هم حظّی نصیب می شود و هم در این کلافِ سردرگم بی سرودُم ، تهوع زیستن تجربه می شود . از این لحاظ : گاهی کرگدنی در آغوش ( اوی ) – نیمه ی مونث اش- بیدار می شود و تجربه ی دایره وارِ تُف کردنی را برایش تداعی می کند – تلخی این که در ارتباطی اصیل و بی واسطه با امر واقع نیست- و گاهی به دید او -« خیابان از این که تو را دارد شریف است » شیرینی اتصال به امرِ واقع – شاعر ذهنش را باز می گذارد تا رئالیسم – امر واقع- غروبِ یک تابلو و سورئالیسم – امر خیالین که لاکان اشاره به آن دارد – پستان های یک درخت را تجربه کند، برای روزهایی که ذهن از باغچه خالی ست و ارتباطش با بیرون و واقعیت بریده .شاعر به کمک تداعی معانی/ واژه گانی، خودش را درگیر دنیای درون می کند تا از اعماق به تجربه ای « جدید » دست یابد. تجربه ای با اشیای ذخیره شده در پسِ پشتِ ذهنش و به این دلیل، « جدید » که: شاعر، هر لحظه اش به لحاظ وجودی مختص همان لحظه است . و هیچ دو لحظه ای تجربه ای واحد بر ذهن و ضمیرش نمی گذرد. به زعم شاعر، اشیاء باید بکارت خود را حفظ کنند و از آن جا که واژه ها و زبان گفتاری / نوشتاری بکارت اشیاء را از آنها می گیرد و واسطه ای میان ارتباط اصیل او با اشیاء می شود ومحکوم بدان است لذا بی خیال جمله ای که دستخوش احساسات سکسی مولف در متن می شود، زندگی را – به « تو » – می بازد. همان طور که از عنوان و البته ساختار شعر بر می آید شعر حول محور « تداعی آزاد » است. لذا تداعی آزاد را در بندها -یا شاید بند بند- شعر می بینیم :
(تعارف سیگار کون سفید/بخت دختری بود/ که ریه هایم را سیاه کرد/ و به روی خودش نیاورد زندگی)
که سیگار، تداعی گرِ قضیبِ مرد می تواند باشد که بکارت دختر دم بخت را از او می گیرد و این گونه ریه هایش سیاه می شود بی آن که زندگی به روی خود بیاورد. در این جا هم تقابل دوگانه ی سفید/ سیاه تداعی گر شیرینی / تلخی می شود که در سطرهای قبل تر ذکرش رفت . حظّ تعارف (شیرینی) و سیاهی ریه ها (تلخی)… نیز سیگار را می توان « نمادی » تلقی کرد که ارتباط با امر واقع را به مخاطره و حتا به نابودی می کشاند. “ضمن اینکه لاکان درباره ی سه مفهوم نیاز، تقاضا و میل سخن می گوید که تقریبن معادل با سه مرحله ی رشد یا سه برهه ی رشد آدمی ست . این مراحل عبارتند از : ( واقعی ، تخیلی ، نمادین ) مرحله نمادین ، که ویژگی اش مفهوم میل است ، همان دوره ی بزرگسالی ست. به بیان دقیق تر به زعم لاکان مرحله نمادین ، ساختارِ خودِ زبان است که برای تبدیل شدن به فاعل های سخنگو ، ما باید به چنین مرحله ای وارد شویم.” (همان ص ۱۱۴ )
شعر با یک نتیجه گیری که احتمالن در حیطه ی آگاهی می بایست صورت گرفته باشد به پایان نزدیک می شود . در این بند پایانی بر خلاف سایر بندها که شاعر در بادِ خیال می چرخید ، زنجیره های دلالت گر در گردش و حرکت آزاد و مدام نیستند:
این مبارزه هرزه گی بر نمی دارد/ اشیاء باید بکارت خود را حفظ کنند
ذکر این نکته را لازم می دانم که هدف از پیش کشیدن دوگانه ی زبان / امر واقع در روانشناسی لاکان یافتن و نشان دادن معنایی مرکزی در شعر نیست که به نظرم این شعر ، شعری ست با چند « مرکز معنا » که در این نوشتار بیشتر به مرکزمعنای « زبان/ امر واقع » پرداخته شد. و اما پایانه ی نوشته را به این می دهم که : بی آن که خایه مالی متن/ تن را کرده باشم- این اروتیک هم ازما – با شعری درگیر شدم که با هربارخواندن به اعماق می بُردم و خطی / دایره وار مرا می بُرد و می چرخاند… می چرخاند… می چرخاند…
پی نوشت :
*مجموعه شعر:ضمیرضِمائر/ نگارنده / آماده ی چاپ
پی منابع :
۱٫ماهنامه ی”تجربه”/دوره ی جدید/شماره ی ۴/شماره ی پیاپی ۷۹ /شهریور ۱۳۹۰
۲٫مری کلیگز/درسنامه ی نظریه/تهران: شراختران چاپ اول ۱۳۸۸
حمید امیدی
دسته: