چند روزی ست گیج و تنهایم،تلفن زنگ می خورد هر بار
به کسی فکر می کنم که هنوز،پشت خط داد می زند بردار
برنمی دارم و صدای خودم،بعدش اینبار گریه های تو بود
به خدا قصد من فقط شعر است،تو شدی سوژه اش،بله،انگار
بنشین روبه روی پنجره ام،دست در گردن خدا بنداز
می کشم شعر را،تکان نخورید!من و تو در میان گندمزار
و خدا را که گریه می کند و،گم شده تکه های هق هق او
دارد اینجا تگرگ می بارد،وا شده سنگهای دل بر دار
دیدی این بار ما برنده شدیم؟گول خورده مرا نمی بخشد
گریه اش بند آمده ست ولی،گونه اش سرد مانده و نمدار
ته شعرم به ناکجا پل زد،من شبیه تفاله ای عابر
این دفعه پرت می شوم از تو،تکه ها را کنار هم بگذار
تلفن زنگ می خورد و هنوز،پنجره بارگاه وحشی توست
می خورم حسرت نبودت با،طعم تلخ گلوله ای تب دار
دسته: