۱
بارها گُریختهای از مرگ
بی آنکه بدانی بر سینهات
چشمزخمِ بوسههای مرا داشتهای!
۲
به صلیبِ درد کشیده شده استْ تمامِ جان و تنَم
اما چه باک!
کودکانِ جهان
به عاشقانههای منْ تعمید میشوند همه
۳
دارند تکراری میشوند عاشقانههام
بیا دوباره اتفاق بیفتیم!
۴
غزل،
چشمهای تو است.
کاش حافظِ چشمهای تو بودم!
۵
هر روز برایت نامه مینویسم
و تو،
همه را “برگشت” میزنی.
سپاسگزارم
هیچکس تا بهحالْ اینهمه نامه برایم نفرستاده بود!
۶
چشمهات
رنگِ قهوهی قَجَریست
نگاهَم که میکنی
ذره ذره میمیرم!
۷
شیارِ دستهاش را نشان میدهد پدر:
“هنوو گُشنهگی نکشیدی عاشقی یادت بره!”
اما از ابرِ چشمهاشْ
چکّه میکند
تصویرِ زنی جوان!
دسته: