” غزل”
والناس!
نازک تر از آنی که به احساس من آیی
در باور شبنم زدۀ یاس من آیی
یک دل نه ، که صد دل من و در گریه شکستن
در خاطر اشک تر گیلاس من آیی!
در باور جمعیت شعرم بنشینی
در سورۀ توفانی والناس من آیی!
تا جز تو نه بینم ، نه به چشمی بنشینم،
تعبیر شوی در دل وسواس من آیی!
من تشنه شوم تا که بنوشم لب سرخت
تو ناز به دوش حضرت عباس من آیی!
احساس و من و شعر و تو یک غزل آواز
ماهور شوی بر تب حساس من آیی
بر کوه خیالم نفس عکس تو افتد
تا این که ظهور دل عکاس من آیی!
در قافیۀ این غزلم خوش بدرخشی
برّنده تر از واژۀ الماس من آیی!
من داس شوم تا که ز چشم تو بچینم
تو ناز کنان در بغل داس من آیی!
پنج تایی :
مادر رفت و پدر عزا بر پا کرد
بی چارگی اش با غم غربت تا کرد
یک آه به اسمان فرستاد آن شب
ابری تا صبح با خدا دعوا کرد
مادر دست یخ زده اش را ها کرد
رباعی ۱ :
اول شب قبر!
یک جنگل آهو به سراغش آمد
یک مرد به رویای الاغش آمد
می گفت که لذّت شکار عمرش
اول شب قبر از دماغش آمد!!
رباعی ۲ :
گریه…!
وقت سفر است گریه کن تا بروم
با چشم تو گر گیرم و تنها بروم
گوری بکن و فاتحه ای نیز بخوان
تو قول بده که مرده ام تا بروم..!
دسته: