دو شعر از نجمه هاشمی |
|
یک ـ
پشت این پنجره ی ساکت شب
سایه اش را دیدم
سرد و خیس از باران
بر در خانه که زد
گفتمش در بازاست
کفش هایت را
پشت در جابگذار
پر ز باران و گل است
مثل یک کودک خوب
حرف من را فهمید
با صدای لرزان گفت باید بروم
گفتمش فردا صبح
راهی ات خواهم کرد
کودکانه خوابید
جیرجیرک امشب
زیر باران می ماند
من اگر می بستم
پرده ی پنجره را
_________________________
دو ـ
کفش دوزک
کفش هایت کو
وصله هایش کهنه بود
یا که پاهایت نشان از زخم های کهنه داشت
پینه های دست هایت دیده ام
داغ بالت را
اوج پروازت اگر چه انتهای ساقه است
ساقه اما هست
کوه قاف نیست
آن همای شه پر افسانه نیست
دسته: شعر | نويسنده: admin
|
|
|