یک ) اودیسه :
به جستجوی تن روشنت ، به کشف تن ات
به احتمال حضورت ، به دوست داشتن ات
به زندگی – هرجایی که خانه مان جا شد-
به دوست داشتن ات-هرکجای دنیا شد-
به زندگی در دنیای بی خزان، بی ظلم
به دوست داشتن ات در بهار استکهلم
به عاشق تو شدن درهزار سمت جهان
به دوست داشتن ات در مونیخ ، درتهران
به رازهای بزرگت، به شرم دختری ات
به آفتاب –که خوابیده زیر روسری ات-
به دخترانگی ات –هرکجای این رویا-
به رنگ چشمانت در غروب ویرجینیا
سقوط آغوشم در نبرد تن به تن ات
دو تا ستاره که گل داده زیر پیرهن ات
به شوق سنگ شدن – هرکجای این دنیا-
به برق چشمانت روی صورت مدوسا !
به دوردست پریدن، به زندگی،به سفر
به دوست داشتن خاطرات یکدیگر :
به سینما تِک پاریس…پشت هم ،هرسانس
تو را کشیدن در عصر نیلی فلورانس
به دیدنِ روزی –روزگاری آمریکا
گرفتن دزدان دوچرخه ی دسیکا
به کینسکی شدن ات در تن تکیده ی تِس
پولانسکی شدنم روی دشنه ی مکبث
به روی صندلیِ پاشکسته بند شدن
به احترام کیارستمی بلند شدن
به شعر برتولوچی روی آخرین تانگو
به زخم های لارا روی سینه ی ژیواگو
فرار کردن از روزهای هرجایی
به پر کشیدن روی کلاغ بیضایی
به پر کشیدن در هفت آسمان جدید
طلسم بال تو در سمفونی قوی سفید
به باله رقصیدن روی پنجه ی اپرا
به شعر خواندن تو در گلوی دزدمونا
به راه رفتن در نقشه ها بدون لباس
به راه رفتن در جاده ی پاریس تگزاس
به راه رفتن از شانگ های تا تهران
به راه رفتنمان بی بلیط ، بی چمدان
مرور کردن رنج مسافران زمین
به دوره کردن مارکز،همینگوی،پوشکین
به پنج عصر شدن…رقص سرخ دامن تو
به چتر دامن تو روی خون ایگناسیو
بههشت و نیم نفس روی جاده ی فلینی
به پله ی اودِسا در غروب استالینی
به چشمهای تو در دوربین کاستاریکا
به دستهای تو در بوم قرمز فریدا…
¨
به زندگی را درچشم هات حل کردن
تو را ته همه ی کوچه ها بغل کردن
تو را بغل کردن …بی هراس، بی کابوس
تو را بغل کردن… در قطار…در اتوبوس
به عاشق تو شدن در هرات ، در منجیل
تو را بغل کردن در بنادر برزیل
به عاشق تو شدن در عراق ، در فیلیپین
تو را بغل کردن زیر تیغه ی گیوتین
به عاشق تو شدن در دقایق آخر
تو را بغل کردن روی مین ضد نفر
به عاشق تو شدن در هزارتوی جهان
تو را بغل کردن در دمشق، در واتیکان
به عاشق تو شدن در تن دو پاره ی نیل
تو را بغل کردن در زبور، در انجیل
به عاشق تو شدن در غروب های سیاه
تو را بغل کردن در حیاط دانشگاه
…
¨
به ببر و کوچه ی بن بست فکر می کردم
به چیزهایی ازین دست فکر میکردم….
اپیزود دوم ) پرومته :
به زندگی در چشمان کرم خورده ی من
به گریه کردن مادربزرگ مرده ی من
به آب رفتن مادر بزرگ در فنجان
به خانه ای کوچک در حوالی اتوبان
به هضم خانه یمان در دهان اقیانوس
به گریه کردن مادربزرگ در اتوبوس
به نفت خشک شده در پیاز…در املت
به گریه کردن مادربزرگ در توالت
به زندگی کردن با برنج، با کفگیر
به گریه کردن مادربزرگ درصف شیر
به گریه کردن در طشت رخت،در لیوان
به درد و دل کردن با سرنگ،با سرطان
به ربٌناهای بی تنیجه توی قنوت
به گریه کردن مادربزرگ در تابوت
به رنج کودکی اش،عقده های بدخیم اش
به عکس خالی در آگهی ترحیم اش
زنی که آمد و با نصف دوم دیه رفت
زنی که زایید و با دو سکه مهریه رفت
زنی که مثل لباس نَشُسته تن می شد
زنی که با شوخی مادر وطن می شد
زنی که در سبد قرمز جهان گم بود
زنی که سیب نمی شد، زنی که گندم بود
زنی که تنها میشد ، زنی که طاقت داشت
به گریه کردن درنور ماه عادت داشت
زنی که نان از دستان دیگری می خورد
زنی که قرآن می خواند و توسری می خورد
زنی که با هر زاییدنش کفن می شد
زنی که از اول زن نبود، زن می شد
زنی که لاغر می شد، زنی که پوست نداشت
زنی که چشمانش را زیاد دوست نداشت…
.
.
.¨
به من ، به پیچش اصلی داستان – که تویی-
به شعر گفتن یک خانم جوان –که تویی-
به مرگ پاردایانی در شکوه ریزش تو
به آخرین دوئلم در سر میشل زواگو
به زخم خوردن در چارگوشه ی دنیا
به جوخه ی آتش در جنوب اسپانیا
به زخم خوردن در انقلاب، در گاندی
به تکه تکه شدن در غروب نورماندی
به زخم خوردن تو روی خاک سرخ سویل
گلوله خوردن در چند متری باستیل
به قطره های تن ات روی مبل…روی موکت
به زخم خوردن تو در گلوی آنتوانت
به زخم خوردنت از دوست ها، برادرها
به لرزش بدنت زیر این نفربر ها
به انقلاب تنت – هرکجا که افتادی –
به برف موهایت در بهار آزادی
به نقشه ی وطنم روی چین دامن تو
-خلیج های جهان ایستاده در تن تو-
من و شمردن لبخندهای آخری ات
من و گرفتن پروانه های روسری ات
من و نخندیدن با عبید زاکانی
من و تلف شدن گربه های ایرانی
من و خلیجی که در سرم کدر می شد
من و نوشتن شعری که منفجر می شد
…
¨
به خاک و خاکستر، روی نامه های چخوف
به شعر خواندن در لوله ی کلاشینکف
به دوره کردن یک مشت آرزوی محال
به شعر گفتن در خاکریز ، در گودال
به نم کشیدن در روزهای تنهایی
به شعر گفتن در دادگاه صحرایی
هزار تا دیوار و هزارتا برلین
هزار تا گورستان…هزار متر زمین
به گله ی بی صاحب ، به گرگ فکر نکن!
به این خرابی های بزرگ فکر نکن !
دسته: