جمعه ی پیر
تصویر غروب ˏ بی رمق
بودن ˏ ناگزیرم را
به دیوار اتاق ˏدلبستگی های زنانه ام مته می کند.
از سقف خانه بی کسی چکه می کند.
تلنگر عشق
رو زه ˏ ناکوک زمان
شمارش معکوس مهلت است.
انگیزه ی عشق ندارم.
اینجا
در گلدان ˏ بی خاک
پشت پنجره ی بی بهار
بی تقویم
قلبم سالهاست
بی تدفین
خود را مرده ست.
چه بی دلیل
در ایوان شایدهای ˏ بی محل
رویاهایم را خمیازه می کشم
و دلتنگی ها را رفو می کنم.
هلک هلک ˏ گذر ثانیه
رو پوست چوبی ˏساعت دیواری اتاق
صدای چندش خراش مغز می دهد.
خیال وازه ندارم.
– صدای گریه ی شعری که لای دفتر ماند …
هوای عزیمت در ایستگاه شاعری ابری ست.
نمی روم
رفتن همیشه بهانه می خواهد…
از اینهمه رفتن و اینهمه نرسیدن
شبیه تاریخ مرگ شده ام.
کنار کوله پشتی سفرهای ته کشیده ام
کهنه پاپوش دغدغه ها
به خواب رفته اند
و من در این یاس کبود
در سکوت ˏ خشم خستگی
عقوبت اعتماد را مزه مزه می کنم.
دسته: شعر | نويسنده: admin
|
نظرات بینندگان:
فرزاد(ابر) گفته:
این شعر رو دوس داشتم
مجيد گفته:
جمعه ی پیر
تصویر غروب
خیلی زیبا بود موفق باشید به دلم نشست
امیر آشوری گفته:
پس از روزهای سخت رفته در کنج بی قراری خاموشی ها
شعری از خانم علیمردانی خاندم
چقدر یهو دلم دلتگی گرفت
سجاد خزایی گفته:
صدای گریه شعری که لای دفتر ماند
درود
عاطفه رنجبر گفته:
درود بانو . زیبا بود و لذت بردم از خواندن شعرت
yousef jahed گفته:
sara alimardani fagat hamin