عنوان مقاله :
تحلیلی سیاسی ـ اجتماعی بر رمان
« نیمه یک خورشید طلایی»
اثر چیماندا ناکوزی آدیشی
________________________________
شاید این جمله فمنیستهای دهه هفتادکه هر چیز شخصی سیاسی است، هنوز مصداق کاملی از ماست. زندگی هر انسان وابسته به انسانهای دیگر است و این وابستگی چه از لحاظ اجتماعی و چه روانی مبرهن است. این وابستگی فراتر از مرزهای قومی قبیلهای، جنسیتی و حتی دینی است. آنچه این وابستگی را تشدید میکند ؛ حضور اجتماعی انسان ها در کنار هم است؛اجـــتماعاتی که آنها نیز در کنار هم کلیت بشری را معنا میبخشند. و این کلیت «وضع بشری» را میســـــازد. وضعیتی که دلالت بر زندگی بشـــــــری دارد. هانا آرنت[۱] تعریفی اینچنین از وضع بشر دارد:«وضعیتی قابل شناخت مشتمل بر تواناییهایی که انسانها با هم پرودهاند که در مقابل «طبیعت بشری»۲ قرار میگیرد. این تعریف نشان میدهد وضع بشری مفهومیست که توسط خود انسانها به وجود آمده است. اما عملا وضع بشری را تنها با تمرکز بر روی زندگی انسان اروپایی و غربی نمیتوان داوری کرد. زندگی کلیت جهان بشری و میزان استفاده از این تواناییها و همچنین مشکلاتی که دیگران بر سر راه آن بوجود میآورند نیز مقداری از وضع بشری را تشکیل میدهد. و تواناییهای بالفعل نشده و مورد غارت قرار گرفته و سرکوب شده، جزئی از زندگی مردم آفریقا و کشورهای جهان سوم است. رمان آدیشی بازتاب همین ضلع از وضعیت بشری است. اما سوال مهمتر این است که ادبیات به عنوان همتای ضعیف و ناکامل فلسفه۳ که برخلاف همتای داعیه دارش سعی داشت و دارد به بیان و روایت دنیایی بپردازد که لزوما نمیتوانست برای آن راهکاری داشته باشد، چه جایگاهی در عرصــــه توصیف این کلیت میتواند داشته باشد؟ این که ادبیات راهکاری را مستقیما ارائه نمیدهد و ایده پردازی ندارد،مدتهاست دیگر دلیلی بر ضعف ادبیات نیست، زیرا به قول هایدگر۴ به عنوان واسطهای بین انسان و جهان عمل کند. واسطهای دازاین۵ گونه که به همان اندازه که ابعاد زندگی بشری را نشان میدهد؛ از ناگفته ها و ناشناختههایی حکایت دارد که بیش از شناخت علمی بشر است. اما در دهه های گذشته آشتی عمیقی بین فلسفه و ادبیات نیز ایجاد شده است. و این بیانگر اتفاقی ست که مرزهای پررنگ ادبیات/فلسفه را در مینوردد. و این در حالی است که امروز هم فلسفه آنقدر با روانکاوی و علوم اجتماعی و ادبیات هم آمیخته که در خیلی از مواقع تمییز آن از سایر علوم انسانی سخت نشان میدهد.هنگامی که چهرههایی، چون :ویتگنشتاین، سوسور و پیرس به بررسی زبان و مشخص کردن ابعاد آن در زندگی بشر پرداختند؛ نه تنها توان و قدرت مورد غفلت قرار گرفتهاش در امور کاربردی ای، چون علوم اجتماعی به رخ کشیده شد ،بلکه عامل پیوند دهنده ادبیات و فلسفه شدند. هنر مینی مالیستی که در نیم دوم قرن بیستم یکی از جنبشهای مهم در عرصه تمام هنرها محسوب میشود نمایانگر این امر بود.
و بعد هنر، فلسفه را در دل خود کشید و هنر پست مدرنیستی به شدت به ابعاد فلسفی خود پایبند ماند. اما این بدین معنا نبود که فلسفه با همان صلابت دور از دسترس خود به ادبیات ناقص به زعم روسو۶ دست یاری دراز کند. بلکه فلسفه نیز از جایگاه غیر کاربردی خود به زیر کشیده شد و اگر تعریف هانا آرنت از انسان به معنای موجودی سیاسی را در نظر بگیریم: «یعنی مخلوقی که سخن میگوید و عمل میکند و در صورتی هستی و زندگیش را معنا مییابد که در فهمش از جهان با دیگران شریک باشد، به زبان بعنوان عامل فهم ما از جهان و مصداق بالای جمله ای که در ابتدای مقاله ذکر شد پی میبریم. این مقدمه کافی است که رمان «نیمه یک خورشید طلایی» را بعنوان یک اثر سیاسی و تاریخی و حتی فلسفی معرفی کنیم. سیاسی نه به شیوه استعاری و پیشبینی کننده جرج اورولی بلکه سیاسی از ان منظر که ما را با واقعیت روبرو میکند. واقعیتی ژیژکی که ما در قبالش هیچ از دستمان بر نمیآید جز در معرض آن قرار گرفتن. (با اینکه واقعیتیست که حتی در گذشته روی داده است). تاریخی نه با آن منظر که نگاه قطعی و قضاوتگر تاریخی را به دنبال بکشد بلکه از آن منظر که “وضع بشری” قسمتی از دنیا را بازنمایی میکند. و همینطور از آن منظر که والتر بنیامین میگوید:«با صراحت سخن گفتن از گذشته،از لحاظ تاریخی، به معنای پذیرفتن آن به شیوهای که بود نیست…معنای آن، ضبط و ربودن خاطرهای است که در لحظه خطر میدرخشد» و کشورهای آفریقایی وابسته به این شکل از تاریخ هستند. زیرا خطری همیشه وجود دارد تا خاطرهای از گذشته را درخشان کند و فلسفی نه به شیوهای کوندرایی۷ که جهانش را، معلق ما بین ادبیات و فلسفه تعریف میکند بلکه از آن منظر که جهانی از واژگانی را فرا میخواند که در حوزه فلسفه مورد بحث و نظر هستند: واژههایی چون روشنفکری، سیاست، خشونت و استعمار….حضور قشری روشنفکر که تشکیل شده از هنرمندان و اساتید دانشگاه و دانشجویان غرب رفته در خانه ادنیگبو. واژههایی است که ما بارها بارها در اثر با آنها روبروییم.
اما بیش از هر چیز آدیشی نویسنده نیجریه است. البته نه با احساسات آتشین یک ناسیونالیست. در آثارش تمام اقوام و قبیلهها بازتاب داده میشوند، بیآنکه قشری در حاشیه دیگری قرار بگیرد. در رمان «نیمه یک خورشید طلایی» هر چند قوم هاسا به ایبوها میتازد و وقایع دهه شصت نیجریه سرفصل آن است اما آنچه که برای نویسنده مهمتر به نظر میآید، نشان دادن دستهای پنهانی است که این دو را به جان هم انداخته است. آدیشی در یکی از مصاحبه هایش میگوید:«…استعمار و دست های پنهانی مرا عصبانی میکند…جنگی بیهوده که هبچ دستاوردی نداشت جز پر کردن جیب دلالان اسلحه» وقتی ریچارد بعنوان یکی از شخصیتها رمان یادآور میشود نیجریه نامی است که شاهزادهای انگلیسی بر این کشور مینهد. وجود سلطه پنهانی را یادآور میشود که در صورت نیاز میسازد و در صورت نیاز ویران میکند. ایدوئولوژی که برای منفعت طلبی خود قومهای گوناگون با رویکردهای دینی حتی متفاوت را در کنار هم میچیند و وقتی میبیند این یکدست سازی دارد راه را برای پیشرفت منطقی آماده میسازد، آنها را بر سر هم خراب میکند.
خانه ادنیگبو در این رمان نماینده قشر روشنفکر دهه ۶۰ نیجریه است. انسانهایی از اقوام مختلف، با تفاوت دیدگاههای خود در رویکردی گفتمانی با هم قرار میگیرند تا حتی با اختلاف نظرهای خود به کشوری آزاد و مستقل بیاندیشند. در حالیکه استعمار جدید همه چیز را تا آنجا ویران میسازد که نه تنها تعدادی از این افراد کشته میشوند بلکه آنها را به بدویتی برگشت دهد که از ابتدا در آن بسر میبردند. اما این بدویت خطرناک همیشه در زندگی جهان سوم به شکل آنچه که وجود دارد و نادیده انگاشته میشود وجود دارد. مادر ادنیگبو نماینده این ویرانی و بدویت است که ما در اول آن را میخوانیم و در پایان رمان با آن روبرو میشویم. زنی که توأمان جادو و سنت است ؛ هر چند دنیای مدرن نگرش و جایگاه خود را نسبت به جادو مشخص کرده است و آن را به حاشیه رانده است،اما این تعریفی نیست که کشورهای جهان سوم از آن دارند. هنوز در این کشورها جادو قربانی میگیرد، نه بدین نحو که کسی جادو کند و دیگری قربانی شود. بلکه جادو به عنوان عنصری از بین برنده روابط انسانی مبتنی بر منطق عمل میکند. جادو در واقع بر هم زننده سیر مشخصی است که در مسیر رشد اجتماعی خلل وارد میکند و به همین دلیل هم ویرانگر است. مارسل موس۸ درباره جادو میگوید: «جادو به نوبه خود امری خلاف قاعده است که جامعه آنرا منع کرده است. جادو عملی خصوصی، پنهان و شخصی است. منفرد، رمزآمیز، دزدکی و پاره پاره است. بیانگر جنبه های غیر اجتماعی جهان اجتماعی، و در واقع در آنِ واحد هم تهدیدی است برای جامعه و هم حدی که به آن معنا می دهد. جادو گر میتواند زن، کودک و هر موجود غیرحرفهای باشد.»
نیمه یک خورشید طلایی و روشنفکری
همیشه سوال مهم در کشورهای جهان سوم این است که روشنفکر کیست و به چه کار میآید: و میدانم که این بحث مفصل در این مجال نمیگنجد، اما ســـعی خواهــم کرد در رویکردی انطباقی بین این مسئله و رمان مورد نظر به بحث بپردازیم. شاید این جمله که”روشنفکران خیلی از وقتها مثل قاصدهایی هستند که خبر از شکست در جبهه دوردست میدهند و خب در باستان این قاصدها را سر می بریدند ولی با بریدن سر آنها که چیزی تفاوت نمیکرد. اما خود رابطه،رابطه نیاز و نفرت است”۹، بیانگر جایگاه سخت و حاشیه شده روشنفکری در کشورهای جهان سوم باشد. همانطور که گفته شد جمعی که در خانه ادنیگبو تشکیل میشود را قشر تحصیل کرده و خارج رفته و هنرمند تشکیل میدهند و به کشوری مستقل و بدون دخالت کشورهای غربی میاندیشند. ادوارد سعید۱۰در کتاب «نشانههای روشنفکر» مینویسد:«در هرحال روشنفکر از هر سو مورد هجوم و بدون وقفه درگیر مسئله وفاداری است. همه ما بدون استثنا به نوعی اجتماعملی، مذهبی یا قومی وابستهایم. هیچکس، صرف نظر از بلندی صدای اعتراضش، برتر از قید و بندهای سازمان یافته ای نیست که فرد را به خانواده، اجتماع و ملیتش پیوند میدهد.» این جملات نشان میدهد منظور من روشنفکر حتی به معنای اروپایی آن نیست. در ادامه ادوارد سعید به نقل از جرج ارول۱۱میگوید:«زبان سیاست که با کمی اختلاف زبان اصلی همه احزاب سیاسی است- برای این طراحی شده است تا دروغ ها را راست، قتل و کشتارها را محترم و کاه را کوه جلوه دهد. (این جمله دقیقا بیانگر اشتراکاتی که روشنفکران در تمامی جهان با آن روبرو هستند) و نقش روشنفکر بیرون بودن از این بازیهاست.» برای بیرون ماندن این بازیها اما باید چگونه بود؟ باید این بازیها را شناخت و بعد از آن بیرون ماند. و برای شناخت آن باید چه کرد؟ اسلاوی ژیژک جوابی اینگونه ارائه میدهد: «باید آموخت و آموخت.» اما ویژگی نظریه پردازانه خانه ادنیگبو نیر به نوبه خود جالب است. جمعی که تنها میاندیشد و به عمل وقعی نمیدهد. و این همان آفتی است که هانا ارنت برای نقش فلسفه سیاسی در زندگی انسان از زمان افلاطون تا عصر خویش در نظر میگیرد.
حاشیه ها در رمان آدیشی
در دو دهه اول نیمه دوم قرن بیستم جنگهای زیادی در جهان درگرفت. حمله امریکا به ویتنام یکی از مهمترین و در مرکز ترین آنها به حساب میآید به همین دلیل رمانی که وقایع یکی از جنگهای به چشم نیامده در آن دهه میپردازد که در آن هزاران نفر به مردهاند اولین پله از رویکرد توجه به حاشیهشدگی در رمان است. روایت در رمان توسط شخصیتهایی صورت میگیرد که شخصیت های حاشیه شدهای هستند خدمتکار خانه ادنیگبو و همینطور ریچارد انگلیسی که او را به خاطر حس همدلیش با آنها بحساب نمیآورند انگار غربی که بخواهد ما را بشناسد و با ما همزاد پنداری کند در ذهن جهان سومی وجود ندارد. همان نگاه قطعی دیگری احمق/ دیگری قدرتمند و زورگو درباره ریچارد نیز در این رمان وجود دارد.
این رمان وضعیت دیگری نیز از حاشیه شده هایی که به قدرت برسند یا زمانی برای آن داشته باشند را نشان میدهد. و آن این است که لزوما تغیر الگویی به مرکز آوردن حاشیه شدهگان به مرکز معادله را حل نمیکند.و بخوبی نشان میدهدکه اگر حاشیهها به جاییبرای اعمالقدرت برسند نیز رفتاری بهتر از آنانی که در راس قدرتمند نخواهند داشت.اووگو نمونه بارزی برای همین مثال است. پسری که از یک طرف میخواهد برای ارضا احساسات قومی قبیلهایش به جنگ برود و جزوی از همان سامانه نمادینی شود که همه را به دلایل ناسیونالیستیو حتی قوممدارانه به قتل و کشتار میکشاند و از طرفی از جانب اولانا از جنگ ترسانده و بر حذر داشته میشود.اما وقتی اجبارا به جنگ برده میشود به دخترک کافه دار تجاوز میکند. و همان تجاوزی را انجام میدهد که دیگران به زندگی او در کنار اربابش داشته انجام دادهاند. باز هم به قول اسلاوی ژیژک مهم نخواهد بود ما چه اندیشهای داریم ، بلکه مهم این است که چه انجام میدهیم!
اعلام استقلال بیافرا و تحلیل روانشناختی اجتماعی آن
به نظر میرسد الگوی اعلام استقلال ایبوها از کشورشان بشدت منطبق بر الگوی “جامعه ریسک” آنتونی گیدنزی و اولریش بکی باشد. و از همه مهمتر ما را به قابلیت انعکاسی حاصل از فروپاشی دیگری بزرگ اسلاوی ژیژکی در دوران معاصر راهنمایی کند. ریسک کردن عملی را معنا میدهد که درآن رابطه(احتمال کم-پیامد زیاد) معنادار است. ایبوها از طرفی به عنوان یک قوم ثرتمند، تحصیل کرده و دارنده منابع نفت میتواند کشوری مجزا و مستقل تشکیل دهد در حالی که خود میداند حکومت مرکزی نیز به راحتی نمیتواند از منابع نفتی آنها بگذرد و در نهایت با حمایتی که از جانب غرب خواهد شد در نهایت بیافرا سرنوشتی جز تسلیم نخواهد داشت. اما اگر به کشوری مستقل نیز تن دردهد حاصلی جز عدم انسجام و اختلافات قومی و قبیلهای را در پیش روی خود نمیبیند. به هر حال ایبوها با دیگری بزرگی(واژگانی ژیژکی) در میافتند که به ترتیب حکومت مرکزی و جامعه جهانی نماینده آن هستند. در واقع آنها کفایت نمادین را رو به تحلیل پنداشته بودند کفایت نمادین از منظرگاه ژیژک اشاره دارد به شیوهای که از طریق آن برای اینکه یک واقعه حقیقی قلمداد شود فقط کافی نیست که ما از آن مطلع باشیم، بلکه به آن بیشتر نیازمندیم که «دیگری بزرگ» آن را تائید کند.در ابتدا و قبل از اینکه درباره کفایت نمادین مثالی بیاورم لازم میدانم درباره دیگری بزرگ قدری توضیح داده شود. «دیگری بزرگ» در واقع مفهومی فروید است که در برابر میل انسان میایستد و آن را سرکوب میکند و در واقع آن را میتوان قوانین اجتماعی و هنجارهای آن تعریف کرد که پدر را میتوان اولین نماینده این دیگــــــری بزرگ تعریف کرد.چون به نوعی نماینده تحکم و قانون در خانه است. و بعد از خانه فرد با شمایل حضور دیگری بزرگ و هنجارمند در جامعه روبرو میشود که این نمود قوانین اجتماعی نامیده میشود.شما برای هر تجمع بیش از چند نفر نیاز به مجوز خواهید داشت یا اگر بخواهید به عنوان زن در یک جامعه از دوچرخه به عنوان وسیله نقلیه استفاده کنید باید حتما هنجارهای آن اجتماع را در نظر داشته باشید. دیگری بزرگ خود را بشکل ممنوعیت در لباسهای مختلف نشان می دهد. و در هر جامعه بشری نیز این ممنوعیتها وجود دارد. خب حال اگر شما بهترین راننده هم سطح با یک راننده دارنده تصدیق پایه یک رانندگی باشید تا این توانایی در شما بوسیله قانون و بطور خلاصه دیگری بزرگ تائید نگردد شما را به عنوان یک راننده خوب هیچ کجا استخدام نخواهند کرد به این نقش تائیدکننده و بحساب آورنده کفایت نمادین گفته میشود.اما اسلاوی ژیژک اعتقاد دارد ما در دورانی بسر میبریم که «کفایت نمادین» رو به اضمحلال است. وی اعتقاد دارد ما هنوز به عرف و سنت(نمایندگان دیگری بزرگ)مراجعه میکنیم اما تنها یا به دلیل فخر فروختن به آن یا برجسته کردن نقصهای جهان طبیعی. ژیژک اعتقاد دارد «خود آن جمعیتی که ما عضوی از ان بودهایم از هم پاشیده است». در رمان نیمه یک خورشید طلایی در ابتدا کفایت نمادین بیگانگان(بعنوان کسانی که سازنده و هویت بخش به کشوری که۲۵۰ قوم را در خود جای داده) زیر سوال میرود و بعد کفایت نمادین کشوری به نام نیجریه و کلیت یکدست و نمادین از آن و بعد از آن و با جنگ و مورد تهدید قرار گرفتن کیفیت نمادین بیافرا نیز تحلیل میرود. البته این مدل را برعکس هم میتوان در این رمان پیاده کرد. ابتدا کلیت نمادینی به نام خانواده در این رمان از دست میرود (زن و مردی که با هم زندگی میکنند و بعد به این نتیجه میرسند که با هم ازدواج کنند و از همه مهمتر بزرگ کردن فرزند زنی دیگر که حاصل آن مرد و زنی کاملا غریبه است) و الی آخر کفایت نمادین از پائینترین گروههای اجتماعی بر هم میخورد تا به کلــیتی به نام نیجریه واحد برسد. ژیژک در برابر شعارهایی چون بومیتگرایی و تاکید بر ویژگیهای فرهنگ هر منطقه هم روی خوش نشان نمیدهد و آن را دستاوردی امپریالیستی میداند که میخواهد از طریق آن قدرت خود را بر تکههای از هم پاشیده حفظ کند. نوشتههای ناکوزی ما را بشدت به یاد این دیدگاه ژیژک میاندازد. تاکید بیش از اندازهای که بر قومیت و مذهب پایه تمام ویرانیها و خشونتها و کشتارها در آثار آدیشی است.
نیمه خورشید طلایی و تراژدی جنگ:
شاید آثار آدیچی به این دلیل رمانهای فمنیستی میخوانند که رویکردی ضد جنگ دارد زیرا رویکرد فمنیستی، جنگ را حاصل از سلطه طلبی و یک کلام بودن مردسالار میدانند. و حضور حاشیهها و روایت دنیا از دیدگاه حاشیهها در این اثر آدیشی بسیار مبرهن است. اما بر خلاف آثار فمنیستی که بر روایت حاشیهشدگانی چون کودکان و زنان و مردم عادی و تاثیر جنگ بر روی آنها تاکید دارد و به لایههای زیرین آن علاقه بیشتری علاقه نشان میدهد آدیشی اولین زنی است که به روایت مستقیم جنگ میپردازد. که در بین نویسندگان زن منحصر بفرد است و تنها در نویسندگان مرد رایج است. لویی فردیناند سلین، بولگاکف و برشرت نماینده تفسیر جنگ در هنگام وقوع هستند و همه البته نماینده جنگهای بیناکشوری. اما آدیچی جنگی داخلی را در صحنه نبرد و از دیدگاه نوجوانی(اگوو)نقل میکند که خود تکلیف مشخصی با جنگ ندارد از آن رنج میکشد ولی در باطن از آن لذت میبرد و وضعیتی ژوئیسانسگونه نسبت به جنگ دارد. آدیشی با نوعی رویکرد مستندگونه ما را در سینمای مستند به یاد چهرهای چون بوریس ایونس۱۲ میاندازد و رمانی را پیش روی ما میگذاردکه جهان داستانش را از منظرگاهی بیطرف و مورد هجوم قرار گرفته نشان داده میشود.
پانوشت ها:
_____________________________
Hanna Arentd.1
۲ . «اگر انسان طبیعتی داشته باشد یقینا فقط خدا میتواند آن را بشناسد و تعریف کند چون انسان خود را خلق نکرده است و نمیتواند تعریفی از آن داشته باشد.
۳ . رویکردی که از افلاطون تا روسو و تا قبل ژاک دریدا بر تقابل میان فلسفه و ادبیات حاکم بود
Martin Haydger.4
۵٫ مفهومی هایدگری به معنای در اینجا- آنجا بودگی
Jean Jacques Rousseau.6
Millan Kondera.7 نویسنده معاصر و معروف چک
Marcel Mauss.8
.۹ جملاتی از مصاحبه آیدین آغداشلو با روزنامه اعتماد مورخ ۱۸مرداد۹۰
Edward Said.10
George Orwel.11
Boris Evens.12 فیلم ساز و مستند ساز معروف هلندی، که سوژه هایی چون جنگ ویتنام. جنگهای داخلی اسپانیا و… را سوژه ساختههای خود قرار می داد.
منابع و ماخذ:
__________________________________
۱ . نیمه یک خورشید طلایی، چیماماندا ناکوزی آدیشی، ترجمه ناهید تبریزی-سلامی، نشر چشمه ۱۳۸۹
۲ . پنجاه متفکر بزرگ معاصر، جان لچت، ترجمه محسن حکیمی، انتشارات خجسته، چاپ سوم ۱۳۸۳
۳ . فلسفه سیاسی هانا آرنت، لی بردشا، ترجمه خشایار دیهیمی، انتشارات طرح نو، چاپ اول۱۳۸۰
۴ . نشانه های روشنفکر، ادوارد سعید، ترجمه محمد افتخاری، نشر آگه، چاپ اول ۱۳۸۲
۵ . مبانی روانکاوی فروید- لکان، کرامت موللی، نشر نی، چاپ دوم ۱۳۸۴
۶ . روانکاوی در قرن بیستم، میترا کدیور، انتشارات اطلاعات ۱۳۸۵
۷ . اسلاوی ژیژک، تونی مایرس، ترجمه فتاح محمدی، نشر هزار سوم،چاپ اول ۱۳۸۵
۸ . روان شناسی اجتماعی، آن ماری روش بلاو- ادیل نیون، سید محمد دادگران، نشر مروارید، چاپ سوم ۱۳۷۵
۹ . فرهنگ نظریه های فمنیستی، مگی هام، ترجمه فروزه مهاجر،نوشین احمدی و… نشر توسعه، چاپ اول۱۳۸۲
۱۰ . دانشنامه زیبایی شناسی، ویراسته بریس گات، دومینیک مک آیور لویس، گروه مترجمان، انتشارات فرهنگستان هنر، تهران، زمستان۱۳۸۴
۱۱ . مجله گلستانه، سال هشتم، شماره۹۰، مردادماه.
دسته: