هفت شعر از شهرام پارسامطلق |
|
۱ )
حقیقت
یکی بود
که نبود
۲)
شاعر
آنکه
جهان !
در سرش درد می کند
۳)
چقدر خواب ها در آغوش تو عمیق اند
شبیه دریایی که
پشت پلک هایت پنهان کرده ای
۴)
نامت
شکلی ست
که معنای مرگ را
در سلول هایم
به تعویق می اندازد
۵)
وصل بیهوده ای ست
ایستادن غمگین پلی تنها
بر فرزا رودخانه ای خشک
۶)
این که یقه ی پرنده را بگیری
و در آسمان همین سطر زندانی اش کنی
که شعر نمی شود
درخت باید با پای خودش بیاید
۷)
رسم ماه همیشه همین بوده است
تا تاریک نشوم
نمی آیی
دسته: شعر | نويسنده: admin
|
نظرات بینندگان:
محمد صادق ملکیان گفته:
با شعرهایتان همزاد پنداری عجیبی احساس میکنم…نگاهتان عجیب آشناست…گزیده و کامل…بسیار زیبا…
رضا گفته:
سلام تازه اشنا شدم با شماها ..اهل معرفتید
ابراهيم بهزاد گفته:
آفرین پارساجان دربند۲پارادکس تووووووپیست و…درخت بایدبا…پل تنها…رودخانه خشک….باقی اشعارت راکجاببینم؟
شاعر زنده گفته:
سلام
کارهای کوتاه به دلیل کم بودن کلمات باید محتوا و فضای بکری داشته باشند
تا بعد از خواندن یا مثل چرخیدن توپ توی گردونه داخل مغز خواننده بچرخه
یا مثل رها شدن روی آب موقع شنا باشه
آشنایی زیادی با خودتون و کاهاتون ندارم
ولی بخاطر ثبت در این وبلاگ نظرم را گفتم
نمی دونم این شعر مال کیه ولی کار قشنگیه بهش توجه کنید
باران می بارد
پس
در آسمان آب هست
اگر آب هست
ماهی هم هست
……..
موفق باشد.البته دعوتید به وبلاگم برای نقد
داریوش رضایی گفته:
سلام کارهای شما بسیار زیباست فضاهایی بکر و بدیع و تجربه های جدید که همه آفرینش است و به امکانات زبان اضافه می کند دست مریزاد
honeyyy گفته:
سلام اقای پارسا مطلق عزیز
شعر های تان جالب و دوست داشتنی اند
نمیشود دوستشان نداشت
انگار امده اند ک ب دل بشینند
جدی ارض میکنم حداقل درباره ی من ک اینطور بود
امیدوارم همیشه پایدار باشید
وبلاگی ندارید ک پیگیر کارهای تان باشیم
من بسیار مشتاقم!
پــــــــــــ♥روآز گفته:
حقیقت
یکی بود
که نبود
+ خیلی زیبا و روان بیان کردید
امین گفته:
بارک الله