مجموعهی شعر « تهران برای شعر شدن شهر کوچکیست» ، سرودهی داوود ملکزاده ، به چاپ سوم رسید. این کتاب برای نخستین بار در شهریور ۸۶ ، از سوی نشر فرهنگ ایلیا منتشر شده است.
در مجموعهی «تهران برای …» ۶۱ شعر کوتاه داوود ملکزاده ، از سالهای ۱۳۷۹ تا ۱۳۸۵، گنجانده شده و در ۱۰۰ صفحه و به قیمت ۳۳۰۰ تومان عرضه شده است. گفتنی است این مجموعه در جایزهی کتاب شعر جوان قیصر امینپور، در سال گذشته نامزد دریافت بهترین مجموعهی شعر شده بود. در چاپ جدید کتاب، در بخش پایانی ، گزیدههایی از نقد و نظر منتقدان؛ از جمله : اکبر اکسیر، فیض شریفی، حمیدرضا شکارسری، مهرنوش قربانعلی، شهرام پوررستم، سریا داوودی حموله، آرش نصرتاللهی و… در خصوص این کتاب که در سالهای گذشته در نشریات به چاپ رسیده است، به چشم میخورد. همچنین طرح جلد چاپ اخیر، با طرح جلدهای چاپهای قبلی متفاوت است.
داوود ملکزاده، متولد ،۱۳۶۱ شاعر و روزنامهنگار آستارایی است که از وی علاوه بر مجموعهی فوق، کتاب «شعر جوان آستارا»(فرهنگ ایلیا، ۱۳۸۴) و مجموعهی رباعی «دو واو» (فصل پنجم، چاپ اول: ۱۳۸۹، چاپ دوم: ۱۳۹۰) به چاپ رسیده است. همچنین مجموعه شعر «آستارا؛ تنها بندر بیکشتی» ، به زودی از سوی انتشارات نگاه منتشر خواهد شد.
نمونهای از شعرهای کتاب :
ذوق شعریام
قطع نمیشود
حتا اگر سردبیر پشت تلفن
شعرم را از چپ به راست تقطیع کند
من این جا در پای کوههای آسپیناس
و او ـ همچنان ـ در خیال دماوند
از بالا
به
پایین:
«ـ وای! چه ارتفاعی!
نمی توانم ببینمات شاعرک جوان!»
سردبیر، کلهی تاساش را ویرایش میکند
و خبر ندارد که من
به تعداد موهای سرش
پیراهن اتوکرده میپوشم
و شبهای جمعه
با حافظان خزر مشاعره میکنم.
بگذارید دلام برای سردبیر بسوزد
که نمیداند
تهران برای شعر شدن شهر کوچکیست
زیاده عرضی نیست
این شعر را برای هیچ مجلهای فاکس نمیکنم
دلتان هم بسوزد
داغ این شعر
خنکام میکند. (اولتیماتوم، ۷)
*
قدمهای تپهماهورت
و چشمان ژلهایات را
با یک نگاه
از بر میکنم.
آه! ای صنم!
پیکر تو را
به قد یک بوسه
تراشیدهاند. (به قد یک بوسه، ص ۱۶)
*
و این نهایت شعر است:
«دوستات دارم»
عبارتی که هیچ شاعری
توی «گیومه»
محدودش نمیکند. (تضمین، ص۲۰)
*
قلهی دماوند را یکشبه فتح کردم
و روزهای سال را
بیتفاوت از پای «آسپیناس» و «کوههای تالش»
پیاده گذشتم
حتا از «سبلان» و «سهند»
آبی نپاشیدم به خواب چشمهایام.
حالا در خیال اورست،
سُر
می
خورم
و قافیهها گم میشوند
توی «بهمن»
تیتر میشوم
برای روزنامههای زمین،
تا در مریخ
عکسام را
در ورودیی شهر نصب کنند:
«به یاد شاعری که عقاب بود
وُ
کلاغ شد!» (چه عیبی دارد؟، ص ۲۶)
*
دیپلم شعر
از دکترای ادبیات بهتر است
همچنان که «م.سرشک» ِ شاعر
از «شفیعیی کدکنی»ی محقق!
دیپلم شعر
از دکترای ادبیات بهتر است
وقتی میخواهی
گالیوری باشی در سرزمین لیلیپوتها
و به «بلهاستاد»های دانشجوجوها
دل بسپاری!
دیپلم ادبیات
از دکترای شعر بهتر است
وقتی شاهنامهی فردوسی
ـ با آن تِز دکترا ـ
بدون صله میماند،
و معلمان عروض و قافیه
ـ با جلسههای بیست هزار تومانی ـ
قصرهای ذهنیی شاعران را
عینیت میبخشند! (مدرک، ۸۵)
*
دوشیزه یا بانو
ـ فرقی نمیکند ـ
حتا انگشتری و تاتو
کافی نیست!
رنگ عوض میکند همه چیز.
اینجا سر ِ گردنه است
و تونلهایی که «ورود ممنوع» دارند!
گاهی لازم است
بیپرده سخن بگویی.
اصلن چه فرقی میکند،
دوشیزه یا بانو؟!
سوزنبان میگفت:
«قطارهای زیادی
از پشت گردنه و تپهها میگذرند
و ما بیخبریم!» (تونلهای بنبست، ص ۹۰)
دسته: