ما راهی سفر به جانب هیییچ کجا نبودیم
آن گاه که جهان را از درونِ خطی عمود و لغزنده
متولد شدیم.
از همان ابتدای راه هم می دانستیم
که آوازِ بازگشتمان را پیش از
سرـ زدنِ هزار باره ی خورشید
سر داده بودند.
ما خود ـ فریب خوردگانیم که جهان را
به مغز خویش دوّار کردیم
تا به شکلِ هجایِ بلندی از دایره
حلق آویز- وار به منحنیِ چسبنده یِ خلایی تاریک
“خداوندگار” گوییم،
به شکلِ منحنیِ چسبنده یِ خلایی تاریک
حلق آویز ـ وار
به ابدیتی جغدوار
تناسخ را تن دهیم
در بهشتی با
سکون و تکراری جهنمی
که در ته نشینِ بذرِ استخوان های کپک زده ی ِ
این جمجمه های ِ تهی از فکر
ریشه کرده بود.
ما از همان ابتدا هم راهیِ سفر به جانب هیچ کجا نبودیم
و این راز ِ آشکار را همواره در کوله هایِ به بند کشیده بر پشتِ خویش
آبستن بودیم اما به عکس؛
عکسی یادگاری برای مزاری دسته جمعی
که یادآورِ حماقت هایِ روشن فکری مان بود
در بحبوهه یِ قحطیِ طناب هایِ عمود بر آرواره هایِ
همیشه هارِ زندگی،
از عمود بر عمود
“از خاک بر خاک”،
از ما به هیچ
که همان هیچ بود در ابتدا.
دسته: