شعری از احد دروگر |
|
دیوار
دیوار های بی ترک
دیوار های بی نقطه و بی طاقچه
صدای منعکس
پرتاب می شوی به هیچ
می خوری به دیوارهای بسته ی پیاپی
تلاش می کنی وارهی
نمی شود
آنها تو را اسیر می خواهند
صدایت را بریده بریده
اگر نه! گلویت را.
مجبور می شوی که بخوانی
برای آنها
و برقصی به ساز آنها
آنها دست بر دار نیستند
تو فقط آینه ای داری
که در ان
تصویر خدایان منعکس است
آنها تو را به زنجیر خدایان بستند
تو مجبوری که بمانی
تا آنها می خواهند
تا نسوختی .
گاهی فرار می کنی
به قفس
تا از زندان همگانی خلاص شوی
گاهی هم خودت شوی
برای خودت
باز انها تنهایت نمی گذارند
می آیند
در تو رسوخ می کنند
از ماهیچه تا استخوان هایت می دوند
تا ریز ریز روحت را می جوند
مسخ می شوی
خود آنها می شوی
و فکر می کنی
چقدر آزادی
و باور می کنی
آزادی چیز خوبی است
دسته: شعر | نويسنده: admin
|
|
|