شاعر بمیر ، شعر اعجازی نمی کند
کاری به غیر قافیه بازی نمی کند!
آن قدر شعر و زندگی از ما زده شده
که مرگ هم کسی را راضی نمی کند
بس که اسیر شکّ و هراسیم، هیچ کس-
با چاه نیز راز و نیازی نمی کند
دیگر غرور و غیرت مردان ایل ما
مثل گذشته ها یکه تازی نمی کند
هر چند دست خوب عدالت همیشه هست
اما به ظلم دست درازی نمی کند
فرقی نمی کند که نتیجه به نفع کیست
نه! قهرمان کسی است که بازی نمی کند
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
فرقی ندارد که بمیری یا بمانی
وقتی که باید مثل مرده ها بمانی!
وقتی که می بینی همه در قهقرایند
از قافله بهتر همان که جا بمانی
بهتر همان که کور باشیّ و نبینی
تا این که عین چشم حسرت وا بمانی
تنهایی تلخی است وقتی عین یک اشک
در چشم مردم باشی و تنها بمانی
گیرم که فردا عید می آید، چه معلوم-
این چلّه بگذارد تو تا فردا بمانی؟
***
دنیای بی رحمی است، حتی با خودت هم-
هر لحظه مجبوری بجنگی تا بمانی!
دسته: