پسری به دنیا می آید
از عشق من می میرد
آن ها وقتی می میرند
بلافاصله بلند می شوند
کوره ی آدم سوزی را روشن
و من با شبحی که کاملا شبیهم است می بو سم
آقای موسی!
شاید آپارتمان با اسطوره جور در نمی آید
اما می شود با عصایتان مرا بشکافید؟
می خواهم از خودم عبور کنم
بپرم توی معرکه
معرکه الاغ هایی اند که ترن هوایی ها را می کشند
و سراغ مرا از اشتباه راه می گیرند
که سر از شعر در نمی آورد
معرکه کلّه ی من
که مثل توپ بولینگ
نظم پاهای همین جوریش هم چلاق را به هم می زند
و در کوره هایی که پودر می شوم
معجزه ی پخش شدن از دستم برمی آید
حالا در تمام سطح تاریخ پخش شده ام
آقای موسی!
شاید شما هم از تکه های من باشید
با عصایتان بیلیارد بازی می کنم
رقبا اژدها می شوند
روی انرژی هسته ای می رقصند
آن قدر که کمرشان باریک می شود
بریده باد کمر
بریده باد انرژی هایی که مادرم
از زور سرطان سینه
ادوات زرهی به تنم خوراند
خارج از این شعر
انگشت اشاره ای در هوا می چرخد
من و انگشت عاشق هم می شویم
و تو هم می آیی
همه ی عسلی ات را در دهان من می چپانی
و او هم می آید یک ماه عسل مستند بسازد
آقای موسی!
پایه ی دوربین تان شبیه عصاست .
دسته: