اگر بتوانیم به آرشیو حافظه تاریخیمان رجوع کنیم و برگهای که در آن زمانی محله و خیابانها را در کنار بقالها، نانواییها و قصابها و خرده فروشان میدیدیم مرور کنیم، به سادگی متوجه ظهور هندسه شهری خواهیم شد. اکنون بدیلهایی به صورت چیزهای جامد (the soild) برای جانشینی عرضه میشوند و هندسه شهری را با فروشگاههای مد لباس، رستورانهای زنجیرهای، نمایندگی برندهای مشهور، بانکها و عمده فروشان و غیره مرتب میکنند. نحوه زندگی مصرفی و مصرف کلان بر زندگی مردم مسلط میشود. مصرف و تمرکز سودجویانه بر نیازها و خواستهها در مرکز توجه تمام امور قرار گرفته و همه چیز را به صورت کالا در میآورد و تبلیغات تجاری و مانور رسانهای نیز چنین فرآیندی را تقویت میکند. از این رو آزادی مصرفکننده، صرفا به سان امری صوری، موهوم و بر اساس ایدئولوژی نظام سرمایهداری تنظیم خواهد شد. چنین آزادی مفروضی به سبب انواع متعدد و به هم پیوستهی بیگانگیهایی شکل میگیرد که انسانها را به لحاظ مادی و ذهنی در بند کشیده است.
تغییراتی که به دنبال اوج گیری «مصرف» پس از جنگ جهانی در متن جریان سرمایهداری و صنعتگرایی رخ داد، راه را برای ظهور جریان «پسا صنعتگرایی» باز کرده و با یافتن شیوههای جدید تولید ارتباطات، توانایی انطباق با محیط را دوباره زایی کرد. به زعم مارکس، کالایی شدن نیروی کار، لاجرم به انقیاد کارگران منجر میشود. وی متاثر از هگل، جوهرهی انسان را تغییر طبیعت، برای تناسب با نیازهای خودش تبیین کرد. این تغییر طبیعت به بهبود فزایندهی جهان بیرونی منجر میشود که بهبود جهان خارج و بهبود وضعیت انسان را نیز در بر میگیرد. اما نظام سرمایهداری از طرفی با کالایی کردن کار، یک ضلع این دیالکتیک را بر هم زده و از سوی دیگر، با ایجاد فرهنگ مصرفی، کالاهایی را به خورد کارگران میدهد که به هیچ دردشان نمیخورد. زندگی در فرهنگهای مصرفی، موجب رشد فقر در کنار نشر ثروت بیقید و بند میشود. در واقع مارکس معتقد بود که باورها و نیازهای سوژهی دنیای مدرن، بیش از آنکه در جهت تکامل واقعی خودش شکل گرفته و حرکت کند، در ید قدرت قواعد نظام سرمایهداری و بازار آزاد شکل میگیرد. از این رو به گمانم بیانصافی است اگر دیدگاه مارکس را یک تفکری ریاضتی تلقی کرد؛ چراکه وی سرمایهداری را به خاطر افزایش بیسابقهی سطح تولید، ستایش میکند و بر این باور است که تنها از طریق افزایش مصرف، انسانی که آکنده از نیازهاست، ارزشهای جدید خود را پیدا میکند. از این رو مساله مارکس این بود که سرمایهداری با ایجاد نیازهای کاذبی که تنها با منطق بازار آزاد قابل توجیه است مردم را سرگرم «نیازهایی حیوانی» میکند.
درپی ظهور اندیشه پست مدرن که منتقد مصرف گرایی به واسطه عبور از تئوریهای جبری مارکس بود، مقدمات بسط آرای پست مدرنها و مکتب فرانکفورت درپی واقعیتهای این فضا فراهم شد. در چنین رویکردی «فرهنگ مصرفی» به مثابه مجموعهای از «تاوانهای کاذب» بود که به خاطر از دست دادن و فقدان واقعی قدرت و اصالت به امری ضروری بدل شد. از آنجایی که «فرهنگ مصرفی» صرفا محاط به فروش کالاهای فرهنگی در بازارهای بزرگ نمیشود و تمامی فرآیند تولید و توزیع فرهنگی را نیز در بر میگیرد لذا مصرفکننده، دلخوش و سرگرم تزهایی برای گریز موقت از واقعیت و همچنین وعدههای کاذبی از سوی مدرنیته میشود که برای این تجربه عقیم مختل کننده، هزینه هم میپردازد. پس فرد بایستی در این چرخه بیشتر کار کند و بیشتر پول دربیاورد، تا بتواند از واقعیتی که به سویش حمله میکند فرار کند. پست مدرنها عموما متاثر از اندیشه مارکس و رویکرد تاریخی – انتقادی آن بودند. برخی از آنها مارکسیست ماندند (به معنای غیر جبری آن) و برخی نیز همچون بودریار با عبور از کمونیسم و احزاب کمونیستی، به انتقاد از آنان پرداخته و مفهوم مصرف را به خصوص پس از جنگ جهانی دوم در همزیستی میان فرهنگ مصرفی و رسانه و نشانهها بازخوانی کردند.
به زعم بودریار مصرف را باید به مثابه نوعی «نمایش» در نظر گرفت و در اجتماعی که همه چیز – از جمله تمام رفتارها – به کالاهایی قابل خرید و فروش و معاوضه بدل میشود تا نمایش بزرگی شکل گیرد، جایگاه تنظیم کننده نظام شهری نیز متاثر از این نمایش خواهد بود. از این رو تاکید بودریار در جامعه مصرفی بر مساله «تفاوت» است. به زعم وی این «تفاوت» وجه تمییز هر یک از ما با دیگری است که در جامعهای مبتنی بر مصرف، تولید تقاضا برای مصرف کننده، به اصلیترین مساله بدل میشود. لذا در شهری که مصرف گرایی دیگر هیچ مرزی نمیشناسد، مساله شهر، نه خود مصرف کردن، بلکه «تظاهر» به مصرف کردن خواهد بود. پس عمل «تظاهر» در مقابل عمل «مبادله» که یادگار اجتماع پیشامدرن است قرار میگیرد و در همین راستا جامعه سرمایهداری و ازخودبیگانگی فرد در آن، با نقدی جدی روبرو میشود.
بودریار با تاکید بر تفکیک میان منطق مصرف و منطق ارزش مصرف با ارزش مبادله و مبادله نمادین، مفهوم ارزش مصرفی و ارزش مبادلهای مارکس را در تحلیل نظام سرمایهداری معاصر محدود کرده و از این رو مفهوم ارزش نشانهای را مطرح میکند. به زعم وی در جامعه کاملا مصرفگرا اشیا چیزی نیستند جز نشانه و بر همین اساس بیش از آنکه برای ارضای نیاز تولید مطرح شوند به دنبال صدق و مطابقت با جایگاه اجتماعیاند. پس اشیا مصرفی به نظامی از نشانهها بدل خواهند شد که افراد جامعه را از یکدیگر متمایز میکند. و دالهایی نظیر تبلیغات تلوزیون، حداقل رابطه ممکن با اشیا واقعی را برقرار میکنند. بنابراین در جامعه مصرفی که متناسب با دوران پسامدرن است، رسانهها به نشانه بدل شده و واقعیتها را دیگر به مانند گذشته منتقل نمیکنند. به این دلیل که رسانهها، رویدادها و واقعیتها را آنگونه که خود میخواهند تغییر میدهند و به عبارتی بهتر واقعیت را از معنا تهی میکنند. به زعم وی، مردم فشار چندانی به خاطر نیاز به یک محصول خاص، مثل اتومبیل یا کالاهای الکترونیکی ندارند. در مقابل منظومه عمدهای از نیازها مطرح است که محصول نظام تولید است. در واقع او با قبول ابقای حاکمیت مارکسیستی بر جریان تولید، درپی تقلیل جامعهشناختی مصرف به مجموعهای است که ریشه در امیال تحمیلی ندارند. و اکنون که شاهد نمایش حزن انگیز مصرف هستیم بایستی شتاب انفجار درونی واقعیت را نیز بپذیریم.
دسته: