به جسد دختر بچهای که در مهرماه ۱۳۸۹ در کوچهی درویشهای خیابان مولوی، برهنه رها شده بود
_____________________________________________
سرزمین نازکدلان نیست این جا
کسی با پخ کردن من جا نمیخورد
انسان حق به جانبی نمانده است تا گریبانش بگیرم
هر مردی که از حوالی من میگذرد دستی در خون تو دارد
هر سماوری که میجوشد
از واپسین نالهات گزارشی میدهد
دوشیزهترینِ خیابانهای مولوی
تو که باد آورده نبودی عزیزم
غمی به دل نگیر که در کوچههای حلاج سوز جان دادهای
و این را
زنان آبستن خندهرو نمیفهمند
رها شده در کوچهای جسدت
رها شده در قلبم
چاقوی دسته شاخیِ الوات تاجبخش…
اگر به راستی دنیای دیگری هست
شفاعت کن که من شبهای درازی را زیستهام
نه خام
نه پخته
نه سوخته
روزی در کنارهها لنگر انداختی غریبانه
و دیگر روز بادبان افراشتی غریبانه
از هر سو که نگاهت میکنم
تنها ناخدای واقعی تاریخ هستی
از همین فردا با نام کوچکت خواهم خواند
هر جا که بوی نان داغ میآید
برای سیلیات صورتی سرخ خواهم شد
هر جا که پای آبرویی در میان باشد
تو جویده میشوی
جایی از جهان دریده میشود
و کسی نمیفهمد
سیرت فرخنده باد
من العباد الی المعاد
در کوچهی نادرویشها
در خیابانهای بی مولوی
دسته: