حتی اگر خواستی با دوچرخه بیا
تا قدیمت را ببینم
نه اینکه امروز به تو نیاید
اما اگر تلفن همراه نبود
چطور عاشقم می شدی؟
با پیراهن چه رنگی؟
از قدیم بیا به خانه مان
از آن روزها که ما آسانسور نداشتیم
و تو گوشَت بدهکار بزرگترها نبود
در می زنی
حتی اگر مادرت در را باز کند
باز سراغ مرا می گیری
_ دختر بچه ای که کفش های عروسکش را به پا کرده! _
دوچرخه ات ما را می برد
در کوچه ی پشتی بزرگ می شویم
ناگهان عروسک پیرم
کودکمان را دوست ندارد
ماشین های همسایه
دوچرخه ی سیاه و سفید را مسخره می کنند
لباس هایمان برای عشق ، کوچک شده
هر چقدر هم که یکدیگر را دوست بداریم…
….
بر می گردیم به کوچه ی اول
مادرت تو را می برد
من دوباره کنج اتاق می نشینم..
□
اصلا دوچرخه هم نه !
خواستی پیاده بیا…
دسته: