میان بازوانم
خودت را
در آینه
به ثبت می رسانی
با دو چشم درخشان
و لب خندی که فقط مال توست
می روی
خودت را درآینه ام جا می گذاری !
چه خوب که هر روز صبح
مردی از آینه به من سلام می کند
و وقت خداحافظی
شاملو می شود :
” نگاه کن…
با من بمان! “
می مانم
خودم را در تمامی آینه ها به ثبت می رسانم
هر صبح
سلام می کنم
به شهر تنهایی …
کسی صدایم را نمی شنود
زبانم لال …
لال می شوم!
یک شب راه صد ساله را می روم
موهایم سفید می شود
استخوان هایم ترد
جسمم را سگی می جود
روحم را خاک !
بر گورم
آینه ای می گذارند
هرروز صبح
مردی
به تمام زن های عابر سلام می کند
دسته: شعر | نويسنده: admin
|
نظرات بینندگان:
payam گفته:
سپیده که سر می زند
بر افق های صبح
راه های هموار را
آسان میاب
بنگر وُ دریاب
ژرفای دره هایی که اکنون
از پولک اختران
راه هایی همواره و صاف
آنگاه
درنگ کنیم
کنار تربت های تابان
و گوش به سپاریم
به سینه ی کوه ها
تا به شنویم
پژواک دهان های خُفته ی زیبا
و به صبح که می رسیم
بیاد آریم
اخترانی که خُفته اند
هماره به نام ما .
جمشید قنبری ۱۳۶۷
از مجموعه شعر « زیباتر از هر گفتگو » چاپ ۱۳۷۴
فرشید گفته:
مردی که در آینه به ثبت میرسد. آینهای که برای دیدن خود به کار میرود! قاب عکس نه! آینه! زن-شاعر میخواهد مانندی بیابد اما از گونهای دیگر. مردی را آرزومند است که در آینه دیدنی باشد. آینهای که صاف باصفا و مصفاست. آیینهی دل. این مرد مثالی یا افسانهای یا همان آنیمای شاعر دستنیافتنی است و زن-شاعر به او دست نمییابد و تنها یادمانی از خود بهجا میگذارد که همان دل آیینهمنش اوست و آنیمای او با رهگذران سخن میگوید.
فرشید گفته:
بهجای آنیموس، آنیما آورده شده بود که پوزش میخواهم.
دختـــر سمِّـــــــــی گفته:
سلـــــآم ؛
عالـــــی بود … عالـــی!
سیروس نوذری گفته:
خواندم شعرتان را .حسی نیرومند درآن موج می زند.
سعید ملکی گفته:
بسیار زیبا و دلنشین و عالی بود مرسی
لیلا گفته:
عالی بود
مرسی
محمدجواد گفته:
عالی عالی عالی عالییییی نه محشر بود
منو که میشناسین اهل مدارا نیستم
پس وقتی میگم محشر یعنی اینجوری دیدم که میگم…
تبریک
پروانه گفته:
قشنگ بود