۱ _
ازدختران حوایم
نه هابیل می شناسدم
نه قابیل
اماهرلحظه ای که بخواهم
درچشم های کلاغ
صحنه ی جنایت تکرار می شود
بازهم بگو:
«کسی برای خودش حرف درنمی آورد»
گوش به زنگم
که رنگین کمان درچند شوره زار
اسم شب است
و برای دیدن زنبق ها
کدام لباس مرا انتخاب می کند
بازهم بگو:
«کسی خواب های ندیده اش را تعریف نمی کند»
تلخی ام را ازماهی ها به ارث برده ام
وزخم پیشانی ام یادگاری ست
تا ناامیدی های دیواردرخاطرم بماند
تمام دارایی ام دفترشعری ست
که دردالان های برف
رد پایم را جستجو می کند
بازهم بگو:
«کسی به این سادگی ها دستش را رو نمی کند»
۲ _
قالیچه ام را
پهن می کنم برآب
ومی نشینم چشم به راه
سیگارهایم تمام می شود
درچرتی کوتاه
توبا شتاب ازکنارم گذشته ای .
۳ _
روزی اگرشیهه ی مادیانت
کلیدی درقفل هایم بگرداند
و عطرکوچه
دوکبوتربرشانه هایم بنشاند
اگرتمام توت فرنگی های دنیا
زمین را فرش کند
و ازترکه های بلند و گیسوان بافته
حتی غباری هم نمانده باشد
من آن درختچه را می خواهم
که توت های کال اش
با حسرت
سینه ام رانشانه می گرفتند .
دسته: