در من اتوبوسی است
خسته
سرگرم ازدحام در پیاده روها
سرگرم زرق و برق نشسته بر بوتیک ها
سرگرم برانداز کردن بر آمدگی مانکن ها
اتوبوسی است ، خسته
که هر شب
از اعماق گلوش
خیابان سرفه می کند
و عقده هاش را بر سر دیوارهای شهر خراب می کند
دیوارهای عفونی بیمارستان ها
مدرسه ها
بانک ها
…
در میان همهمه ی آدم هایی که شبانه روز در من می لولند
در میان خمیازه های عصر
یکی همیشه هست
که بلند جیغ می کشد
آهای!
یکی تمام حواسش را
کنار این صندلی جا گذاشته است
کسی صاحبش را نمیشناسد؟
و من ….
و سکوت…
زمان در ابتدای حرکت چرخ های من آغاز می شود
زمان در انتهای حرکت چرخ های من به پایان می رسد
…
در من اتوبوسی است
خسته
که میله هام نای گرفتن دست ندارند
و چرخ هام اشتیاقی به رفتن
در من است آرزوی گذشتن
در من است آرزوی گسستن
در من است آرزوی
شکستن
تمامی
چراغ ها
همین روزهاست که با خروج از مسیر ایستگاه ها
دست به جنون بزنم
و به اندام عریان مال رو ها پناه ببرم
من
اتوبوسی است
خسته
دسته: