۱ _
مرا بپوش!
به تو می آیم.
۲ _
ابر ها را هجی می کنم
که چگونه به تو مربوط می شوند!؟
این حرفها را نمی دانم…
امشب باید نیلوفر ببارد!
باید به جای رعد و برق ، ماه بزند!
من باید خیس شوم!
که هرکس پرسید
بگویم : نیلوفری شدم….
۳ _
در صفحه ی گمشده ها
آگهی می دهم:
یک جفت بال گمشده!
تو می خندی
باور نمی کنی
سالهاست به جای نیمه گمشده ام
در به در دنبال بال هایم می گردم!
بالهایی که هرشب خوابشان را می بینم
و پرواز
از ارتفاعی که همیشه ترسناک است
به جان ابرها قسم!
مادر هم از ارتفاع می ترسید!
اما خودش گفته بود
پرنده ها همیشه از بلندی می ترسند!
همان روز فهمیدم
من هم پرنده ام!
گرچه بالهایم گم شده اند…
دسته: شعر | نويسنده: admin
|
نظرات بینندگان:
نادم گفته:
درود و سپاااس
آبا جان برادرم پاینده باد
الهی
خانه آبادان
زال سر سپید سیاه دل گفته:
سلام
لذت بردم
موفق باشید
دختـــر سمِّـــــــــی گفته:
من عاشــــــق شعـــرم
از شعـــرات خیلی خوشــــم اومد!
مرحبـــآ ب استعدادت 🙂
اسماعیل شریف نژاد گفته:
ممنون …
واقعا ممنون
امیرافخمی گفته:
قربونت برم دایی جون. انشاا… تو تمام مراحل زندگیت
شادو موفق باشی عزیزم.