داستانک: آکاردئوننواز / رضا کاظمی |
|
ساز میزد. آکاردئون. عصرها. توو راستهی “امیرآباد”. از چهارراهِ بالا، چپِ خیابان، شروع میکرد میآمد پایین. کوچهها را داخل، خارج میشد. کوچهی یکی مانده به چهارراهِ پایین را که توو میرفت، خارج نمیشد دیگر. کوچه، بُنبست بود. خانهاَش را کسی نمیدانست. انگاری توو کوچهی بُنبست آب میشد میرفت زمین. اما فرداش، دوباره سرِ چهارراهِ بالا بود. پول نمیگرفت، کسی هم اگر میداد اَخم میکرد بِش میگذشت. انگاری فقط بَرا خودش، یا بَرا کسی که فقط خودش میدانستْ ساز میزد. آهنگهاش همه غمْ غُصّه، آوازهاش همه هِجرانی فِراقی. میزد میخواند میگذشت میرفت. شندرهپوش هم نبود. خوشپوش، خوش سر و لباس بود. چهرهاَش هم همیشه توو هم، غمگین. دقیقْ یازدهسال به همین سیاقْ طلوع، غروب کرد: از چهارراه بالای امیرآباد تا وسطهای کوچهی بُنبستِ یکی مانده به چهارراهِ پایین؛ که صدای آکاردئوناَش آرام آرام قطع میشد. مرد، بَرا مردم، بَرا کَسَبهی خیابانْ شده بود راز.
یکروز غروبْ صدای سازش نیامد. فرداش هم. یکماه بعدش هم. انگار از کوچهها، خیابان، از مردم، کَسَبه، چیزی کم شده بود. مرد، خودش راز بود، مُشتی سؤال هم بِش اضافْ شد: چه شد؟ کجا رفت؟ چرا رفت؟ نکند جایی سکندری خورده افتاده، سرش هم گرفته جدولِ خیابان – کوچهای پُکیده، مُرده، مأمورهای شهرداری هم صبحْ پیداش کرده بُرده باشند؟ و مدتی بعد، مردم آرام آرام شروع کردند به نبودناَش عادت کنند. و کردند.
غروبِ یکی از روزهایی که نبود – ماهها بعد – صدای سازش آمد. از چهارراهِ بالا، چپِ خیابان. کَسَبه آمدند بیرون. بهشوق و تعجب. پنجرههای کوچهها هم باز شدند. آهنگها همان آهنگهای غمْ غٌصّه، آوازها همان آوازهای هِجرانی فِراقی. صدای ساز و آوازِ مرد بود؛ اما مرد، خودش نبود. جاشْ زنی بود زیبا، خوشپوش؛ با چهرهای توو هم، غمگین.
دسته: داستان | نويسنده: admin
|
نظرات بینندگان:
نادم گفته:
از جان درود سپاااس از شما
درود و سپاااس بزرگوار برادر زیبا بود
زنده باشید
الهی
خانه آبادان
محسن نیرومند گفته:
سلام
داستان یکدستی خوانم فارغ از پیچیدگی ها و آرایه های ادبی ساده اما قوی کوتاه اما پرمحتوا .
فقط یک سوال:؟ توو بمعنی داخل رو توی زبان محاوره باید این شکلی نوشت؟
قلمتان نویسا
مریم ریگی گفته:
این قصه ها بسیار تکرار می شوند اما هرگز تکرای نمی شوند.
ممنون لذت بردم اما برایم سؤال شد چرا ” توو “
قاسم ترکان گفته:
ممنون ، زیبا بود و از همه مهمتر شاید ما را به یاد کسی می اندازد. انگار خیابان ها ، گذر ها ، کوچه ها شاهد چنین عاشقانی بوده اند. عاشقانی که عشق شان زبانزد خاص و عام بود. و نقطه ای دیگر. شاید این خود خیابان است که در جستجوی نوای ساز و موسیقی کهنی است که اینک از میانش رخت بر بسته است.
ويدا گفته:
حجیم بود …وسعتش زیادولی بردل مینشیند..کمی زبان داستان ادبی تر لازم داشت ….مفهوم خیلی خوب برملا بود…مویدباشید……
ارژنگ تورانی گفته:
درخوش بینانه ترین حالت ممکن نه ازنظرموضوع و ونه ازنظرپرداخت داستان خوبی نیست داستانی با این قدوقواره بدون تعلیق وگره افکنی وکشمکشی وایجاز نمی تواندموفق به جذب خواننده شودیک مردسازمی زندبعدنیست می شود جایش را زن می گیرد این شخصیتهای تک ساحتی که نه برای زندگی(منظورم شخصیت پردازی به واسطه کارکرد اجتماعی اشخاص داستان است) بلکه درموقعیت مرگ نمایش داده می شوند ماجرای عشقی مردوزن آکاردئون نوارخوب پیوندنمی خوردواین نشان ازپیرنگ ضعیف داستان دارد عدم بازنویسی وتعجیل دربه فرجام رساندن داستان نیز باعث شده با گزینش وچینش کلمات نامتجانس ولغزشهای نگارشی ودستوری داستان درحدممکن تنزل پیداکند جای تعجب است ازآقای رضا کاظمی که خودازتئورسینهای ادبیات می باشد چنین اثری را به خوانش نشست