تو نیستی و هر روز
قابِعکست را نگاه میکنم
دستی به موهات میکشم،
چند تارِ مو میافتد روی زمین
مادر خوشحال میشود
و تو بیخیالِ قابعکس
کنارم چای میریزی
از داغیِ چای لبم میسوزد و
از خواب میپرم.
و باز دوباره دستی به موهات میکشم.
***
با عکست به خیابان میرویم
دلت مریم میخواهد
میخرم
خوشحال به خانه بر میگردیم
مادر قرآن میخواند
اما سواد ندارد
تارِ موهات لایِ قرآن است.
***
یکشب دزد آمده
تو نیستی
قابِعکست سرِجایش خشک شده،
و گیسوانِ مادر
شبیه گلهای مریم سفید…
دسته: شعر | نويسنده: admin
|