یک
فقط لاک پشت ها
به طنین باران
گوش می دهند
دو
با لاک ها خداحافظی کنیم ؛
با سنگ ها
با فرسنگ های سنگین از تحمل آهسته ی سایه ها
با تواضع ناچار و شگفتی های سربزیر زمین
با دل های آکبند و تیرهای کمانه
با پیراهن شاخی تو
که باد را
وسوسه نمی کند ؛
تبسم کن !
لبانت را از جلد منقار،
بیرون کن !
دست از تکرار تقدیر بردار ،
دندان هایت
طبّال درخت نبوده اند هرگز ،
خنده کن !
سه
لاک پشت ها از فهم خود بیشتر آفتاب خورده اند
از طاقت استخوان
از اشتهای زمستان حتی ؛
آنقدر خوابیده اند
که رویای بهار پلاسیده است !
زیر هر گام ،
تقدیر را چندان سنجیده اند
که انتخاب ؛ حوصله اش سررفته است !
به خرگوش بگویید
خط پایان مال خودت ،
لاک پشت ها ، دسته جمعی
زمان را ترک می کنند !
چهار
دود از زیر لاک بیرون می زند ،
اگر سنگ پشت سیگار نکشیده باشد
تنها احتمال ،
آغاز آتشفشان است
پنج
از لاک پشت ها یاد گرفتم ،
پاییز یک چرت کوتاه است
و زمستان
یک خرناس بلند !
شش
راه دور است
من ،
خرگوش نیستم !
اما شکوفه ها
تمام زمستان در راه بودند
و یک روز ؛
پیش از تو رسیدند !
گاهی فکر می کنم نسبت تو با لاک پشت ها چیست ؟
وقتی از یک تکه آسمان
شگفت زده
جا می مانی !
یا
زبان درشت ات
کلمات را آسیاب می کند
و همه می خندیم به مرگ ،
نگفتی ؟
از دایناسورها ،
یادت مانده است ؟
هفت
خمیده می شوم !
نه ؛
کار گیسوی تو نیست
انیشتین ؛
جهان را خمانده است !
بیچاره نیوتون ،
فکر می کرد عشق را می شود با خط مستقیم …
…
بگذریم
…
من خمیده ام
با اجازه ،
لاک پشت جان !
وارد فضای تو می شوم
هشت
من به تفکر آفتاب خورده ی سنگ پشت نائل شده ام
زمستان ها یادش می رود خواب از جنس مرگ است
و تابستان ،
فصل نشخوار پرسش های بهار !
زمین را از نزدیک می شناسد
و خیالش راحت است
که در وضوح پاییز
همه چیز انکار می شود
دسته: