بین این چشم های بی آزار ، تو فقط مرز چالش من باش
سر بکش پیک آخر من را ، مستی روح سرکش من باش
یا نمی بینم آنچه می خواهم یا نمی خواهم آنچه می بینم *
فرق دارد نگاه و خواهش من . . . تو همان فرق فاحش من باش
گاه گاهی گناه باید کرد تا بفهمم چقدر شیرین است
طعم سیب از بهشت کمتر نیست ! سیب خوش طعم لغزش من باش
برده ام ! برده ای که بر جسمش تاول زخم های تکرار است
وحشت روزهای اهلی شو ، شوق شمشیر شورش من باش
گیج چرخیده ام به دور خودم ، مثل یک بیضی کج و کوله
قطری از خویش پای من جا کن ، محوری حول گردش من باش
مثل یک جنگلی آزاده تا سر جان برات می جنگم
رفته فته که یخ زدم آنگاه ارتفاعات تالش من باش
____________________________
* هیچ می دانی چرا چون موج
در گریز از خویشتن پیوسته می کاهم؟
زان که بر این پرده تاریک ، این خاموشی نزدیک
آنچه می خواهم نمی بینم
آنچه می بینم نمی خواهم
” شفیعی کدکنی”
دسته: