شعری از حامد ابراهیم پور |
|
جنگ را
به خیال دوست داشتنت
تاب می آورم
مرگ را
به هوای لبخندت
پنجره ها را ببند!
صدای باد
صدای زخم
صدای سایه می آید …
Ο
از خیابان می ترسم
و کودکان اخم آلودی
که دست هایشان را
سوی چشم های تو نشانه رفته اند
از شهر می ترسم
و سایه هایی داس به دست
که در ساعت هایمان
پنهان شده اند
از خودم می ترسم
و شعرهایی
که تو شیرشان داده ای ـ
مرگ را به هوای تو تاب می آورم
Ο
موهایت را
کوتاه کن
ناخن هایت را
حرف هایت را…
گوشه ی اتاق را بکن
تا گریه هایمان را
دفن کنیم
گوشه ی حیاط را بکن
تا برادرهایمان را
دفن کنیم
گوشه ی شهر را بکن
تا خانه مان را دفن کنیم ـ
هیچ کس نباید بفهمد
تو این جایی
پرده ها را بکش …
دسته: شعر | نويسنده: admin
|
|
|