سه شعر از امین ذوالفقاری |
|
یک
شنا می کنم در دریایی از خیال
قطره قطره تو را پس می زنم
تا به عمق نگاهت برسم
گفتی که دریا عمقی ندارد
تلاش کردم
باور کن
رؤیاهایم در عمیق ترین جادّه های من خود رؤیایی دارند
ضعف کرده ام
از بس که تو را پس زده ام
و یواشکی با پای راستم پیش کشیدم
من در خودم هم دریایی دارم
روی آب می خوابم
گذر ابر ها را از تنم تماشا می کنم
برایم شکلک در می آورند
آسمان من را به سخره گرفته
شیرجه می زنم در آب
در میان مرجان ها
آرام می گیرم
با ماهی دلقک تنها
دو
اشخاص دیگری هستند
وقتی که پای تو در میان است
دو نفر
یک دل و یک صدا
منتظر
خسته
بی قرار
گاهی ابری
گاهی آفتابی
می بارند و خشک می شوند
می بالند و پرواز می کنند
خشمگین می شوند
حرف می زنند
گنجی از من هستند
چشم هایم
می خندند
کافیست آنها را ببینی
که چه اشخاصی هستند !
سه
لخته شده ای در تنم
نزدیک است دیگر مردنم
دسته: شعر | نويسنده: admin
|
|
|