دو شعر از عبدالوهاب البیاتی(شاعر عراقی)/محبوبه افشاری |
|
یک :
حضاره تنهار |
قلب من الطین |
وعینان بلا قرار |
یجف فی بئریهما النهار |
عاهره خلّفها القطار |
فی لیل أوروبا بلا دثار |
تموت تحت البرد والأمطار |
وددت |
لو صحت بها: |
أیتها العجوز |
یا هتیکه الإزار |
قد فاتک القطار |
|
تمدّن غرب
تمدن سقوط می کند
قلبی از گل
و چشمانی بی قرار
که در عمق این دوچاه
روز خشک می شود
فاحشه ای که قطار اورا به جا گذاشته
در شب اروپا
بدون هیچ تن پوشی
زیر رگبار و باران
خواهد مرد
اگر صدایش می زدم
می خواستم بگویم :
ای پیرزن
ای جامه دریده
از قطار ماندی !
_____________________________________
دو :
کذبوا , ان السعادهْ |
یا محمد |
لا تباع |
فالجرائد |
کتبت : ان السماء |
أمطرت فی لیله الأمس ضفادع |
یا صدیقی , سرقوا منک السعاده |
خدعوکَ |
عذبوکَ |
صلبوکَ |
فی حبال الکلمات |
لیقولوا عنک : مت |
لیبیعوک مکاناً فی السماء |
آه ما جدوى البکاء |
أنا خجلانُ محمد |
فالضفادع |
سرقت منا السعادهْ |
و أنا رغم العذاب |
فی طریق الشمس سائرْ |
زرعوا اللیل خناجر |
و کلاب |
ان سقف اللیل ینهار علیهم |
! فتمرد |
!یا محمد |
! فتمرد |
و حذارِ أن تخون |
|
در مورد خوشبختی
محمّد !
دروغ گفتند که خوشبختی
فروخته نمی شود
روزنامه ها نوشتند :
دیشب آسمان قورباغه بارید
دوست من! خوشبختی ات را ربودند
فریبت دادند
عذابت دادند
و تو را
در زنجیر کلمات به صلیب کشیدند
تا به جای تو بگویند : مُردم
که جایی در آسمان به تو بفروشند
آه! گریه شایسته نیست
من خجالت می کشم محمّد
قورباغه ها شادی مان را به تاراج بردند
و من با وجود درد و رنج
همچنان
در مسیر خورشید حرکت می کنم
خنجرها را در شب کاشتند
و سگها
که سقف شب برآنها آوار شده
سرپیچی می کنند
محمّد!
سر میپیچند
مراقب باش
خیانت می کنند.
دسته: ترجمه | نويسنده: admin
|