عنوان مقاله :
بازخوانش«آستارا تنها بندر بی کشتی» داوود ملک زاده
سریا داودی حموله
مجموعه ی شعر «آستارا تنها بندر بی کشتی» داوود ملک زاده از لحاظ معنا و مضمون ، فرم و ساختار ادامه ی همان ذهنیت «تهران برای شعر شدن شهر کوچکی ست» است؛ گرچه همین ابتدا به ساکن گفته شود که این مجموعه جزمیت ساختار-معنایی مجموعه ی قبلی را ندارد، آن چنان که ضمیر«من» یک کاراکتر فعال و اکتیو است که مرجع اش نتوانسته اقتدار تصاویر روایی را روی محوریت شعر حفظ کند.آن چنان که زبان ساختاری شعردر وجه اخباری حسّی متناقض یا متفاوت را القا نمی کند:
ـ نه نمی توانم چشم بپوشم/ از گناهی که تو باشی/حتا اگر خدا/ یک ستاره بالای اسم ام بگذرد/من شاگرد ناخلف جهانم/با مبصری مهربان/که هر ساعت/مرا سرهنگ دوزخ می سازد/و تا دربان نیامده/حسابم پاک می شود/ص ۳۸
به طور کلّی شعر برآیند موقعیّت های مختلف تاریخی و اجتماعی است و انگیزشی تعیین کننده برای کنش های نظرمند است. در شاعرانگی ملک زاده همین بس که پس از خواندن چند شعر فقط لفظ خواندن در ذهن می ماند. یکی از ویژه گی های بارز شعر بازنمایی لحظه های کوتاه ذهنی ـ عینی است ،شاعر روزمره گی ها را با تصاویر روایی روشن و شفاف ترسیم می کند، ولی به نظر می رسد از چیزهایی گریزان است، از حس هایی که ماهیت کلام شاعر می شوند و او مسئولیتی در قبال این دنیا و کشف رازهایش ندارد. گویی به قول هوسرل «آنچه هست،تظاهری هست از آنچه هست»
با این انعطاف زبانی ملک زاده در جستجوی مولفه های زیباشناسانه و المان های خودبودگی در شعر است؛ فضاهم بیشتر ایده آلیستی و ازدغدغه های اجتماعی خبری نیست. نسبت به پدیده های عینی ـ ذهنی سعی در احضار ابژه ها داردکه حاصلش تصویرسازی یا معنا آفرینی است، شعرها لایه ی پنهانی ندارند،تک محوری و تک معنایی اند؛ موتیف ها بین دو فضای ذهن و عین معلق اند. متن مبتلا به زبان گزارشگری است و شعر تلاش مند ثبت هویّت زبانی است. در «آستارا تنها بندر بی کشتی »تصاویر روایی نظامند نیستند. شاعرتنها روایتگر تجسم مادیّت زبان است:
ـ باران پیر آستارا/در هیئت برف می بارد/شهر به شکل عروس/یا به شکل مرده ی کفن پوش درمی آید/ص۴۷
گرایش روابط انسانی و برجسته سازی های رفتاری با استفاده از ضمیر اول شخص مفرد نشانه ای از رویکرد سطحی رئالیستی است. ذهن شاعر پیچیدگی وناهمواری ندارد،او گریزی عامدانه به روایت ها می زند. زبان اشاره ای شاعر در درجه ثانویه است ،یکنواختی فضای شعر نوعی برون رفت ناخواسته از نظام ذهنیتی کنش مند است. حرکت تصاویر هم آرام و یکنواخت است، در مفصل بندی ها و محور دریافت شعرشی احتیاج به هیج پیش فرض ذهنی نیست:
ـ شبی که نبودی/ورق ها برنخورده ماندند/ بی بی ها هم/ دلی برای بردن نداشتند/ حکم بدون حاکم/ جاری نمی شد/ص۲۰
… و امامجموعه «آستارا تنها بندر بی کشتی» حالت ایستایی دارد؛ ملک زاده در شاعرانگی اش نه با جهان هستی در می افتاد و نه خواهان تغییری است و نه به چرایی پاسخ می دهد و نه پرسشی دارد،او گزارشگر روحیات و احساسات خویش است؛ من مردّد بودم که شاید این شعرها حتّی ماقبل مجموعه «تهران برای شعر شدن شهر کوچکی ست»باشند!
اگر این نظریه رولان بارت را مد نظر قرار گیرید که «تالیف باید بمیرد چون مولف برای مطالعه در دسترس نیست »؛ ملک زاده با تفکّرات بی زبانی وارد حیطه ی پر خطری شده است. به زعم من بعضی شعرها از سر استیصال نوشته شده اند که نه بانی فرد گرایی اند و نه فردیّت خاصّی را رقم می زنند، بلکه بافتار روایتی در لعابی از ساختار ساختگی غوطه ورند، افراط در استفاده بعضی واژگان و « ای کاش» هایی که مدام در متن تکرار می شوند که در این روایت ها معنایی گسترده نمی یابند.این یک سونگری و ساده گرایی در شعر، نه روزنه ای رو به روشنایی است، نه رویکردی جدید به شعر دارد. شعرهایی که شعر نیستند و باید موضوعیت دیگری جز شعر داشته باشند. گویی این کلام های گفتاری قبلا جایی یا از کسی شنیده شده است:
ـ تنها یک سوم عمرم/لذت بخش بود/کاش همه ی عمرم را/می خوابیدم/ص۵۸
دسته: