هفت شعر کوتاه از زانیار برور |
|
یک
همه چیز درست می شود
اگر
آیینه ی این اتاق
تو را به خاطر بیاورد!
دو
ابرها
بدون جاذبه
نمی بارند…
بعد از تو بود که
فهمیدم می توانم
لمس کنم
ببینم
بشنوم
ببوسم
و دوست داشته باشم!
سه
باید ماند و به تو ثابت کرد
با موی سپید هم زیبایی
چهار
تو را مژده می دهند
به من
نیمه ی خالی لیوان ها!
پنج
چند بار مُردن
به آغوشت بدهکارم؟
شش
از آن رازها باشم
که توی یک مهمانی زنانه
عصرانه ای به صرف چای و شیرینی
هی بخواهد از من بگوید
و هی لبش را بگزد!
هفت
راستی راستی
باورم شده
که بارها تو را
در آغوش کشیده ام
بوسیده ام…
و تنها گاهی لکه های خونی که
روی پیراهنم به جا مانده
به من یادآوری می کند
مردی را موذیانه کشته ام
و خاطراتش را
بی رحمانه دزدیده ام!
دسته: شعر | نويسنده: admin
|
نظرات بینندگان:
دانیال رحمانیان گفته:
سلام دوست بزرگوار
همه زیبایی شعرهاتون وتصاویرش را دوست داشتم
متفاوت تر از دیگران
marjan گفته:
نگاه کن
تمامِ شعرها بوی ترا می دهند
نگاه کن
همه ی راه ها
کوچه ها
.
.
.
حتی
باران به زبان تو می بارد
و صبح کبوتران
با صدای تو می خوانند
تمامِ من
رویایی ست از حضورِ تو
حتی چشمانِ من
انعکاسِ نگاه توست
که مرا می بیند
و تورا می جوید …
مرجان ۹۲
بسیار زیبا بود درود شاعر محبوبم
ويدا گفته:
قشنگ بود و پرجاذبه