برای زنان سرزمینم
ما خرس های کوچکی بودیم در جنگل
در خلسه ی یک بوسه , یک خواب زمستانی
چیزی که می دیدیم را باور نمی کردیم
حسی شبیه ترس …این رفتار انسانی!
ما چیز های جالبی بودیم از بالا
ما لکه های کوچکی بودیم روی برف
ما سطر های ساکتی بودیم در این شعر
ما نقطه های ساده ای بودیم بعد از حرف . . .
جنگل برای عاشقی جای غم انگیزی است
کافی است توله خرس بی آینده ای باشی
کافی است لای صخره ها کز کرده باشی و
تا فصل های گرم , خرس زنده ای باشی
می خواستم حیوان بی دردسری باشم
مردی که احساساتِ خرسیِ کمی دارد
خرسی که باید جای کشتن , شعر بنویسد
شعری که خرس آلودگیِ مبهمی دارد
خرسی که یادش مانده باشد زخم یعنی چه
خرسی که بوی خون و آتش را بلد باشد
خرسی که فرق صخره و آپارتمانش را
در جنگ حیوانات و آدم ها بلد باشد
جنگل برای عاشقی جای غم انگیزی است
کافی است مرد خسته ی آبستنی باشی
کافی است پشت شیشه های ابری یک شهر
در انتظار فصل آغوش زنی باشی
زن ها به سکر کوچه ها شلیک می پاشند
با بوسه های دردناک آهن و باروت
با ضجه های توله دختر های آواره
در جنگل سیمان و لبخند و صدا و سوت
—
می خواستم مرد کمی باشم برای تو
می خواستم از فصل های گرم بنویسم
میخواستم وقتی صدایت را به خون بستند
از رنج بی آغوشگی , از شرم بنویسم
…
ما خرس های عاشقی بودیم در جنگل
ما مرد های خسته ای بودیم در تهران
ما دختران (نقطه چین) بودیم در هر جا
ما مادران مرده ای بودیم در ایران
دسته: