گم شده است،بَلـَدِ خانه ات…
چهار راه قرارِ من، همان آغوش بازی بود که حالا میدان بسته ای،خودت را.
دورت بگردم! … معماری تنت را بهم نزن…
چهار راه نشین سینه ات سر در گم می شود.
تمام جوانیت را هم که چنبره کنی در خودت، من دورت نمی زنم، دورت بگردم! …
از تمام جاده های آمده و بر نگشته، چراغ چشمت را سبز نگاه دار،
راه یک طرفه ای برای من به هشتی دلت.
ترس دارد خم ابروانت که نمی شناسم این همه بسته را …
آغوشت را نبند، گم شده است، بلد خانه ات … معماری تنت را بر هم نزن …
من که به نشانی در باغ سبز نیامده ام یا به چشمک ستاره ی دلت! …
من به لمس پاره پاره دلبستگی هایت، نگاهبان نفست گشته ام …
من گذرم از منظر چشمانت عبور داشت در وحشت بی کسی …
ایستاده بودی به زیر سپیداری … پایم به سنگ نیاز گرفت … نشاندیم در آغوشت.
میقات مان شد همان چهار راه پیراهنت، به وقت دلتنگی …
نگو که بی قرار قرار های دور گشته ای، همان ها که وقت نشد با هم بگذاریم شان!
چه درد دارد این همه نشد؟! …
کمی دورمان شده است فقط … به حجم یک کابوس!
نترسان مرا به تعبیر های بی شگون …. من نمرده ام هنوز!
باز کن آغوشت را … عشق که خسته نمی شود، دورت بگردم!
گم شده است، بلد خانه ات …
نمی دانم
کدام جاده ی ابریشم از گیست را بگیرم که راهم دور نشود؟!
چند فراز از نشیب تنت را بنازم که خنده ات بیاید بر این لب؟!
چند پروانه بوسه بنشانم به پیشانی ات که نگاهت را بلند کنی؟!
برخیز، باز کن آغوشت را،
من به تحصن عشق در شبستان شوریدگی، ایمان ندارم!
می خواهم به محراب سینه ات، سجده کنم.
باز کن آغوشت را … معماری تنت را بهم نزن ، دورت بگردم!
دسته: