نگار رفیع بیگلی، شاعر نامدار و یکی از پیشرو های شعر و ادبیّات جمهوری آذربایجان، در ۲۹ جولای سال ۱۹۱۳ میلادی در شهر معارف پرور گنجه (زادگاه حکیم نظامی و مهستی گنجوی) چشم به جهان گشود. در۰ ۱۹۳م در تکنیکومون باکو، در رشته ی پداگوژی فارغ التّحصیل گشت. از ۱۹۳۰ تا ۱۹۳۲م، ضمن آموزگاری، همزمان در بخش سناریوی مرکز سینمایی باکو و مدرسه ی کارگران جوان مشغول به کار شد. از دکابر ۱۹۳۱م، در شعبه ی ادبیّات بدیعی “آذر نشر” (بزرگ ترین مرکز نشر جمهوری آذربایجان) به عنوان دبیر بخش ترجمه، فعّالیّت خود را آغاز کرد. از ۱۹۳۲ تا ۱۹۳۶م در انستیتو پداگوژی مسکو، تحصیلات عالیه ی خود را ادامه داد. از ۱۹۳۷ تا ۱۹۳۹م در شعبه ی نشریّات کودکان به عنوان دبیر نشریّات مشغول به کار شد.
نگار رفیع بیگلی از م ۱۹۴۰ تا پایان عمر خود توان علمی و ادبی خود را وقف خلّاقیّت کرد. در ادبیّات خلق های برادر ( نوایی، پوشکین، لرمانتوف، چخوف، شوچنکو، موینچ و…) با ترجمه های شیوای خود در غنای خزاین فرهنگ ملّی خود کوشید.
او در ۱۰ ژوئیه (۱۰اییول) ۱۹۸۱م در باکو چشم از جهان بست. “شعرها” (۱۹۳۴)، “خاطره های راه” (۱۹۵۷)، “صدای دریا می آید” (۱۹۶۴)، “صدای مادر” (۱۹۶۹)، “اگر در غروبی اندوهگین در یادت جان یابم”(۱۹۸۲)، “یادگاری از نسل های با نام و نشان هستی” (۱۹۸۲) و … از دیگر آثار اوست.
او در طول زندگی اش یک بار دل بست و تا پایان عمر به آن دلبستگی وفادار ماند. دلداده ی او، رسول رضا، بنیانگذار شعر نو در آذربایجان و شاعر رنگ ها بود. با وی ازدواج کرد و حاصل ازدواج شان سه فرزند شد. نام آورترین فرزندشان، نویسنده ی توانا و نام آشنا، “آنار رضا یئو” صدر کانون نویسندگان جمهوری آذربایجان است.
امسال ( ۲۰۱۳م) جمهوری آذربایجان یاد و نام نگار رفیع بیگلی را به بهانه صدمین سالروز تولدش گرامی داشت. مراسم گرام یداشت این شاعر نامدار درفلورمونیای دولتی آذربایجان (مسلم ماقامایف) به طرز باشکوهی برپا شد. علاوه بر این مراسم ، در مقاطع مختلف، در برخی نقاط این جمهوری یاد و خاطره ی نگار رفیع بیگلی گرامی داشته شد.
در ۹ دکابر (دوشنبه گذشته) نیز درسالن ضیافت دانشگاه هامبولد برلین شبی با عنوان “حقایق نا معلوم” به مناسبت ۱۰۰ مین سالروز تولد این شاعر پر آوازه ی آذربایجان بر گزار شد.
شعرهای زیبای وی کعبه ی آمال مردم آذربایجان است. برای آشنایی با روح شعر زنده یاد نگار خانم رفیع بیگلی، یکی از سروده های دلنشینش را که حاوی رؤیاها و دلتنگی یک زن ، آن هم زنی شاعر است تقدیم می کنم.
این سروده را تازه ترجمه کرده ام:
” دُرنا “
من
در خواب دُرنا می شوم
شب ها،
به هم می کوبم بال هایم را،
از زمین کنده می شوم.
آسمان هایی وسیع وسیع، به صف کشیده در
قطار دُرناها می پیوندم.
پرواز می کنیم تاجایی که می توانیم پرواز کنیم،
پرواز می کنیم دیار به دیار…
پرواز می کنیم؛ در قلب مان،
شیرین ترین،
ظریف ترین،
دوست داشتنی ترین آرزوها.
پرواز می کنیم تاجایی که می توانیم پرواز کنیم،
به سوی ایل هایی که در حسر ت ما مانده اند.
بال فرو می افکنیم،
برفراز کوهایی بلند بلند،
فرود آمده میهمان می مانیم.
عطر خاک را می بریم،
به دنیای ستارگان.
آوای حیات به هم می آمیزیم ،
روشنایی یافتن سرد سرد،
اندوه تنهایی ماه را.
سحرگاهان شفق ها بیدارم می کنند،
خوشحال – خوشحال بیدار می شوم،
به پا می خیزم:
سپس سراسر روز را ،
نه هوسی برایم می ماند،
نه مجالی،
برای یکبار دیگر از زمین کنده شدن
و دُرنا گشتن .
دسته: