نگاهم با نگاهت میشود جمع، نگاهی تازه دنیایی پر از نور
سکوتی مملوّ از برگی بهاری، در اعماق جهان خالی از نور
تبسّم در نگاه شعر تازه، و بویِ سیبِ سرخِ دستِ حوا
نگاه گندمی با حیلهای نو، و من میترسم از شبهایِ در گور
پرنده میزند پر روی دوشِ بهاری خیس در بارانِ پاییز
صدای خسته و غمگینِ تاری، رها در چنگ گنجشکی در آن دور
هوای شهر لبریز از قناری، هوای شعر خوش رنگ و غزل وار
سپیدی در دل شب لانه کرده، و بیمعنا شده هر واژه کور
ستاره چشمکی زد رو به ماهی در آغوشش کشید عشق آبها را
صدف می خندد از این ماجرا که، صیادی آن طرف افتاده در تور
دسته: