چند شعر از عبدالکریم لجمیری |
|
یک
در صراحتِ بال ها می ریزد
بگذار فقط بنویسم
باران از آن نگذرد
تا فرش ها به ناچاری
استوانه ای خیس باشند
دو
مرگِ اول
از من نیست چون خلوتِ پسین
با من اما نشانه هایِ مرگ
مرگ هایِ اقلیمی
در باران می رفتیم و
تو را به یاد می آوردم
در باران و صدایِ سرنا که
با گونه هایِ تو می سوزد
صدا
با تو می سوزد
گل ها به رویِ سنگ
سه
این حرف ها را
چه کسی خواهد برد
غایبِ بزرگ در اینجا درخت نیست
خودِ زندگی ست
چهار
چه فرقی دارد
که درشب باشد
یا خورشید دست بلند کند
ماهی هایِ تنگ جان که می کنند
دسته: شعر | نويسنده: admin
|
|
|