۱ .
حواس لب ات را
که برف می گیرد
درناهای سینه سرخ
از تن ات کوچ می کنند.
۲ .
برف، بی سیاست آب می شود
حکمرانی بهار
تا اقتدار تابستان طول می کشد
پاییز، زن فصل های بی اعتبار است.
الک می کنم خودم را
از غربال جهانی که بی ثبات لب های توست.
تا مرز نرسیدن،
سفید بودیم سبز شدیم
خربزه خوردیم زرد پوشیدیم
نفهمیدیم که جرقه ی یک تردید
بهانه ی سیگاری را آتش می زد…
۳ .
رویاهایِ دم دستی
می خواستند بیافتند
از سَر تنِ تو و من.
آسانسور، تحملمان را می بُرد…
ادامه دادم
ارتفاع های بُریده را
تو در توی اتاقک های ذهن.
لازم نبود این همه پیچیدگی بسازم
فراموش کرده بودم،
عادت داریم
با نخ های شعر
فلسفه ببافیم.
۴ .
می خواهم
در آن خانه ی قدیمی وُ
بی طبقه
زندگی کنم
ارواح و سایه ها در کنار هم…
از افتادنِ
– شکاف طبقات این آپارتمان
می ترسم…
۵ .
شماتت راه ها را می کشد بر دوش
پاها، تاول را دوست می دارند
در سنگلاخی سایبری
سیب از دست که می خواهی بگیری؟
هر دستی را که ببینی
از مانیتور بیرون بیاوری
شکل ذهنی پس افتاده خواهی بود
شکلک چت های طولانی
بوسه و دل آهنی دیجیتال…
که فکر می کردی
خوشبختی سیاه نیست
حرف هایی که از لای انگشتانِ
– صفحه کلید بیرون می آمد
شعر، زبانش را در آورد
و گفت: عقب مانده ای از سطر اول
دویدم دنباله ی لایک لب هایش باشم
نبودم نیستم نخواهم بود
مرد چپکیِ راستِ تو…
۶ .
تلنگر می زنی
عوض می شود
ریتم خوابم
به هر طرف که می خوابم
یک دنده ام
با تو درگیر است…
۷ .
خدای جمعه
شنبه را آفرید
خدای من
تو را
دسته: