برگه‌ها

نوامبر 2024
ش ی د س چ پ ج
 1
2345678
9101112131415
16171819202122
23242526272829
30  
 
No Image
خوش آمديد!
نگاهی به شعر جاذبه ها از پرستو فریدونی / کیوان اصلاح پذیر پيوند ثابت

1499570_469086166534310_737096565_n

جاذبه ها 
———-
شعور تاریکترین ماده 
از جاذبه ی تو نمی کاهد 
من را تامدتی نگه می دارد روی پل 
چه شعوری دارد رفتن
وقتی 
به پایین نگاه کنی
و جاذبه های زیر پل
تا صبح می لرزند 
نیستی ات با همین ذره های معلق
که گرم می گریخت از نگاه تو
در تمام جهت های من 
برگرد روی پل
آواز کدر کوه
درآه 
وقتی دو سمت پل را مه گرفته 
یا برای وقتی که آویزانم 
وتو دستهایم را رها کنی

——————– 

بانو پرستو فریدونی از شاعران خوب شیرازی است که از دوران وبلاگستان شعرهایش را می خواندم و برآن ها تاویل می نوشتم . سبکی پیچیده اما نه مغلق دارد که بر آنات و لحظات متمرکز است . یکی از آخرین شعرهای ایشان را به نظر خودم انتخاب و تاویل میکنم .
جاذبه ! شعر حول جاذبه در چرخش است : جاذبه ی تو ، جاذبه های زیر پل . شاعر بین جاذبه ها یی که در حوالی پل خانه دارند سرگردان است . شعر به کش آمدن زمان سقوط می پردازد . برای سقوط نکردن آن که از پل آویزان است باید به محاسبه کشش های صعودی و نزولی بپردازیم . آن که جسم را به پایین می کشاند شعور ماده ی تاریک است . تاریکی فقط به شب عنایت ندارد بلکه نشانه مرگ است . اطلاق شعور به جاذبه به نیروهای طبیعی انگیزه های انسانی می بخشد . انگار که جاذبه ی خاک عامدا در پی نابودی جسم روشن اما آویزان شاعر از پل است . این شعور به رفتن هم اطلاق میشود که مصدر ساکن و منفعلی است تابع شعور انسانی . انتقال شعور از رونده فعال به رفتن منفعل ! استیصال ” من ” در محاصره شعورهایی که اندیشیده و هدف ناک او را به پایین می کشند و یا حاضر به رد شدن از پل نمی شوند ، درحالتی آچمز به ” تو” ی غایب در شعر می اندیشد . او را در جایگاهی می نشاند که دستهایش را گرفته است و به این ترتیب مسئولیت سقوط را به دست های او می سپارد . به این ترتیب مثلث شعورمند سقوط تکمیل میشود . زمین ، رفتن من و رها کردن او . من به این ترتیب از خود سلب مسئولیت میکند و او را به جنگ زمین می فرستد . اما همانطور که از شعر برمی آید او روی پل نیست ! و من از او تقاضا میکند روی پل برگردد تا دستهایش را بگیرد و من آویزان شود و به دست او رها شود ! موقعیت جالبی است . من می خواهد خود کشی کند اما در عین حال میخواهد مسببین این خودکشی را هم معرفی کند . تبدیل خودکشی به قتل ! اگر به ذره های معلق ی که از نگاه تو من را احاطه کرده است توجه کنیم متوجه می شویم که او قادر است بر جاذبه ی کشنده ی خاک پیروز شود زیرا ذرات وقتی معلق می شوند که جاذبه زمین کارگر نباشد ! مسئولیت زندگی من در این شعر هر لحظه بیشتر و بیشتر بر دست های تو متمرکز می شود . حتی لرزش جاذبه های زیر پل تا صبح گاه هم نمی توانند به تنهایی باعث شوند تا من در غیاب تو خود را به پایین بیندازد . صدای بلند آه که در بازتاب کدرکوه شنیده میشود تلاش دیگری برای بازگرداندن تو به پل است تا تصمیم ماندن یا نماندن دست های آویزان را بعهده بگیرد. محدوده زمانی شعر یک لحظه است و یا بهتر است بگویم احساسی از زمان در شعر وجود دارد ! یک لمحه ! زیرا شعر کنش خود را در چند جا تقسیم کرده است و به این ترتیب محوریت زمان را نابود کرده است مثلا نمی دانیم آیا او روی پل است و دستهای من را گرفته است یا قرار است بیاید و یا اینکه همه اینها یک تصور ذهنی است و حتی ممکن است من روی پل ایستاده باشد و یاد خاطره ی او افتاده باشد . شعر به این ترتیب همه عناصر داستان سرایی را حذف می کند تا شعر بر اساس ترکیب جاذبه ها خود را نشان بدهد . رابطه ی جاذبه ها با زمین ، تو ، نگاه و تعلیق همان جوهره ای است که شعر را می سازد.

دسته: شعر | نويسنده: admin


نظرات بینندگان:
کیوان اصلاح پذیر گفته:

ممنونم از متن نو برای درج این شعر و نقد اینجانب

 

No Image
No Image No Image No Image
 
 
 

انتشارات شهنا

انتشارات شهنا
1
No Image No Image