یک
شاخه ای شمعدانی در آب
این تویی
این اتاق من
دو
خو کن به تاریکی
پشت دیوار
جهنم است و روشنا
سه
تو نیستی
من نیستم
اکنون هزار سال دیگر است
چهار
تن در آب می شوید گنجشکی
و اندوه
که دور می شود از جهان
پنج
به خاک افتاد
پای سرو
برگ افرایی
شش
پس چگونه شکفت این گل؟
کنارش ماندم
تاسحر ، دمیدن آفتاب
هفت
تو هم همین ماه را می بینی
شبی
هزار سال دیگر
هشت
بالا
بلند
کی نشاندم این سرو را ؟
نه
اولین برگ کی فرو افتاد ؟
نه باد می داند
نه سپیدار
ده
تو باز نیامدی
جهان
به راه خود رفت
دسته: