برای نیم رخت
قابی بتراشم از دلم
که پنجه به صورت بکشد ماه
و زلیخا
با هزار کیسه انگشت بریده
بزند به کوه
برای نیم رخت
قابی بتراشم از دلم
که یک ایل ، قوی مست مهاجر
مسکن بکند در آن
و ماهی های آبگیر کلیله
تا ساحلش سینه خیز کنندبرای نیم رخت
قابی بتراشم از دلم…
کنار پیاده رو
روی سه پایه اش نشسته غزل می خواند
برای یک مشت تیر و تخته ی اسقاط
نجّار ورشکسته ی عاشق
دسته: شعر | نويسنده: admin
|