به جسارت فروغمان
قرن هاست با تمام خطوط تنت
و جغرافیای روحت
با یار آشنا
سخن آشنا گفته ام
و هنوز ادیسون به دنیا نیامده
تلفن اختراع نشده
عشقی مجازی نیست
و فراق سخت است
باور کن
وقتی پلک هایم خیس می شوند
و تو را در آواز پرندگانی که نمی شناسم
میان انبوه درختانی که نامشان را نمی دانم
اشک …
اشک …
حیف که شاعر نیستم
وگرنه ادامه می دادم
امّا می دانی ؟
چیزی توی سینه ام درد می کند
( صدای هق هق راوی می آید )
تمام سطرهایی را که ادامه داده ام
پاک می کنم
………………………….
………….
…..
من شاعر نیستم
فقط دلم برایت تنگ شده است
و از دست تمام عاشقانه ها
کاری برنمی آید