اینجا بودیست… اینجا… اینجا… و اینجا / محمّد آشور |
|
روشن است
مثل روز روشن است… شب
و این که دیگر شب
همان شب همیشگیست
بی تمام ایهامها
واستعارههایی که از قدیم
به خواب شاعران میآمده بود
آمده بود… رفت
برای اینکه شب شده بود رفت
نه اینکه شب برای آن آمده بود که رفته بود او
روشن است
و مثل روز
اینکه ماه
نئونها
چراغهای خیابان
مغازهها
خانهها
ماشینها
و این یعنی “کدام شب؟”
ساعت یک است
و البته بامداد
من نشستهام
او ایستاده
لباسهایش را میپوشد
“این وقت شب کجا؟”
و مثل روز روشن بود
اینبار شب را نمیگویم
اینرا میگویم که روشن بود کجا
بیرون و زَد
دارد شبیه داستان میشود… بشود… شد!
و یک تعجب اینکه:
“اینها را برای چه گفتم؟”
شاید برای همینطوری
و شاید بهتر بود اینطوری میگفتم که
“”شب اتفاق مهمی نیست
میشود… و دوباره صبح
آنهم چیز مهمی نیست
هیچچیز آنقدرها مهم نیست که اینقدر
حتا “کجا” و اینکه رفت
یا آمد
رفته می آید… آمده میرود
و چرای آن هم که مثل شب روشن است
یا صبح
و شاید هم روشن نیست
تاریک هم نیست
چیست؟
اینجا بود
بود؟
دسته: شعر | نويسنده: admin
|
نظرات بینندگان:
ابوذر گفته:
بسیار عالی
|
|