جام چشمت مست می سازد شراب ناب را
چشمه لب ها بسی دیوانه سازد آب را
باغ بی دیوار حسنت ای بلای آسمان
دزد بی پروا نماید چشم شیخ و شاب را
میوه های باغ شیرین کار شهرآشوب و شوخ
رنگ ورو بردست هم لیمو وهم عناب را
زیر هر گیسوی بید سر فرو آورده مست
چلچراغی مات سازد دیده مهتاب را
بوی عطر سیب پاک سرخ و زرد
خون فشاند چشم بازعاشق بی خواب را
من امیرنفس عاشق پیشه بی پروا ی خویش
سخت لرزانم زچشمت همچنان سیماب را
دسته: